رمان•|من شیطان و توفرشته|•
رمان•|منشیطان و توفرشته|•
#Part_۱۴
💜✨☁️
دیدم که داره گریه میکنه
رفتم جلو
+ینی انقد دوستت رو دوس داشتی
سرش رو بالا برد و با چشای قرمز نگام کرد
×دوستم نمرده
+پس چیشده؟
با خشم نگام کرد
×راسته که تو به رادین دادی(اره اینم فهمید)
+واسه این گریه میکنی
تا اینو گفتم گفت
×واااای
+چیشد
×پشت سرت
سرم رو برگردوندم
و با صدای رادین سر جام سیخ شدم
_اینجا چه گوهی میخوری
+رادین اینجوریا نیس
رو به عرفان کرد _تا نگفتم پاشو برو اون تبیله ای که ازش اومدی (با جیغ و فریاد)
عرفان که انگار ترسیده بود پاشد و اومد کنارم
×خدافظ ماهرو
اینو گفت و لپم رو کشید و رف کنار در بود که صدامو انداختم تو گلوم
+کجا عرفان
تا اینو گفتم رفتم پیشش و بغلش کردم و با گریه گفتم
+نرو عرفان
×میخوای زنده بمونی ولم کن
فک کنم باید ولش میکردم
آروم ولش کردم و ازش جدا شدم انگار واقعنی رفت
رادین اومد کنارم و با سیلی زد رو صورتم
_خیلی هرزهای ماهرو
+من هرزه نیستم،من هیچ وقت نگفتم دوست دارم
_ولی اون شب...
+خفه شووو اون فقط هوس بود
دعوا👏🏻دعوا👏🏻
••••••••••••••ساعاتی بعد
چند ساعت گذشته بود ولی هنوز عرفان نیومد ینی واقعا رفت
_ماهرو خانوممون ناراحت شده
+رادین نمیخوام ببینمت تازه داشتم مرگ داداشمو فراموش میکردم
_کاش میدونستی
+چیو تو همه چیم ریدی دیگه چیو بدونم اینو فهمیدم که چقد خری
بلند شد اومد کنارم و...
#Part_۱۴
💜✨☁️
دیدم که داره گریه میکنه
رفتم جلو
+ینی انقد دوستت رو دوس داشتی
سرش رو بالا برد و با چشای قرمز نگام کرد
×دوستم نمرده
+پس چیشده؟
با خشم نگام کرد
×راسته که تو به رادین دادی(اره اینم فهمید)
+واسه این گریه میکنی
تا اینو گفتم گفت
×واااای
+چیشد
×پشت سرت
سرم رو برگردوندم
و با صدای رادین سر جام سیخ شدم
_اینجا چه گوهی میخوری
+رادین اینجوریا نیس
رو به عرفان کرد _تا نگفتم پاشو برو اون تبیله ای که ازش اومدی (با جیغ و فریاد)
عرفان که انگار ترسیده بود پاشد و اومد کنارم
×خدافظ ماهرو
اینو گفت و لپم رو کشید و رف کنار در بود که صدامو انداختم تو گلوم
+کجا عرفان
تا اینو گفتم رفتم پیشش و بغلش کردم و با گریه گفتم
+نرو عرفان
×میخوای زنده بمونی ولم کن
فک کنم باید ولش میکردم
آروم ولش کردم و ازش جدا شدم انگار واقعنی رفت
رادین اومد کنارم و با سیلی زد رو صورتم
_خیلی هرزهای ماهرو
+من هرزه نیستم،من هیچ وقت نگفتم دوست دارم
_ولی اون شب...
+خفه شووو اون فقط هوس بود
دعوا👏🏻دعوا👏🏻
••••••••••••••ساعاتی بعد
چند ساعت گذشته بود ولی هنوز عرفان نیومد ینی واقعا رفت
_ماهرو خانوممون ناراحت شده
+رادین نمیخوام ببینمت تازه داشتم مرگ داداشمو فراموش میکردم
_کاش میدونستی
+چیو تو همه چیم ریدی دیگه چیو بدونم اینو فهمیدم که چقد خری
بلند شد اومد کنارم و...
۲.۵k
۰۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.