Maybe the past p37
بارون بند اومده بود
هوا روشن تر میشد و کم کم خورشید ظالم از پشت اونا بیرون میومد
از خورشید بدم میومد ، بدون تهیونگ!
اون با موهای طلایی رنگش خورشید من بود ، اما حالا ماه و دارم در ظاهر " خطاب به موهای مشکی رنگ جانگکوک"
جئون برف پاک کن رو روشن کرد و نگاهش رو به هوای برفی رو به روش داد
" حالت خیلی بده؟ تو که خوب بودی!"jk
از درد لبخندی روی صورتش نشست و گفت :
"چند سالی بود برف ندیده بودم
یه سال، ساعت ۳ شب بود و با دیدن باریدن برف با ذوق سرمو گذاشتم روی پشتی و خوابیدم
صبحش .... دیدم دارن روی برفا شن میپاشن و خیلی ناراحت شدم
طول کشید تا بفهمم این شنا واسه این بود آدما لیز نخورن
بعضی وقتا باید از چیزی که عاشقشی برای حفاظت از بقیه بگذری.... دردناکه که من ۱۱ سال آرزوی برف داشتم و زیاد نموند ولی دلمو خوش کرد"a,t
جئون از سر گیجی آبرویی بالا انداخت
"یعنی چی ؟"jk
نگاهش رو به بلور های برف داد و زمزمه کرد
"خودت باید بفهمی: a,t
نفس آرومی کشید و آروم لب زد
" فردا شب مهمونی دعوتم ، باهام بیا . "Jk
بدون اینکه چیزی بگه سری تکون داد
شاید وقتش بود از این زندگی پر از غم و درد بیرون بیاد
_فردا شب _
لباس سفیدی پوشید و میکاپ ملایمی کرد و موهاش رو دورش ریخت
برای بار آخر به خودش نگاهی انداخت ، زیبا بود !
جئون با زدن چند تقه به در وارد شد
" ات آماده..."jk
نگاهش به چهره اون گره خورد و حرفش پنهان...
اون زیبا بود و اکنون زیبا تر ....
با پاهای لرزون نزدیکش شد و دستش از روی موهاش سر خورد و روی دستش فرود اومد
" زیبا بودی اما هر لحظه زیبا تری "jk
بدون اینکه نگاهش رو بگیره انگشتاش رو میون انگشتای اون جا داد و فشار آرومی داد
" میترسم ببرمت ، اگه ازم بگیرنت چی؟"jk
هوا روشن تر میشد و کم کم خورشید ظالم از پشت اونا بیرون میومد
از خورشید بدم میومد ، بدون تهیونگ!
اون با موهای طلایی رنگش خورشید من بود ، اما حالا ماه و دارم در ظاهر " خطاب به موهای مشکی رنگ جانگکوک"
جئون برف پاک کن رو روشن کرد و نگاهش رو به هوای برفی رو به روش داد
" حالت خیلی بده؟ تو که خوب بودی!"jk
از درد لبخندی روی صورتش نشست و گفت :
"چند سالی بود برف ندیده بودم
یه سال، ساعت ۳ شب بود و با دیدن باریدن برف با ذوق سرمو گذاشتم روی پشتی و خوابیدم
صبحش .... دیدم دارن روی برفا شن میپاشن و خیلی ناراحت شدم
طول کشید تا بفهمم این شنا واسه این بود آدما لیز نخورن
بعضی وقتا باید از چیزی که عاشقشی برای حفاظت از بقیه بگذری.... دردناکه که من ۱۱ سال آرزوی برف داشتم و زیاد نموند ولی دلمو خوش کرد"a,t
جئون از سر گیجی آبرویی بالا انداخت
"یعنی چی ؟"jk
نگاهش رو به بلور های برف داد و زمزمه کرد
"خودت باید بفهمی: a,t
نفس آرومی کشید و آروم لب زد
" فردا شب مهمونی دعوتم ، باهام بیا . "Jk
بدون اینکه چیزی بگه سری تکون داد
شاید وقتش بود از این زندگی پر از غم و درد بیرون بیاد
_فردا شب _
لباس سفیدی پوشید و میکاپ ملایمی کرد و موهاش رو دورش ریخت
برای بار آخر به خودش نگاهی انداخت ، زیبا بود !
جئون با زدن چند تقه به در وارد شد
" ات آماده..."jk
نگاهش به چهره اون گره خورد و حرفش پنهان...
اون زیبا بود و اکنون زیبا تر ....
با پاهای لرزون نزدیکش شد و دستش از روی موهاش سر خورد و روی دستش فرود اومد
" زیبا بودی اما هر لحظه زیبا تری "jk
بدون اینکه نگاهش رو بگیره انگشتاش رو میون انگشتای اون جا داد و فشار آرومی داد
" میترسم ببرمت ، اگه ازم بگیرنت چی؟"jk
۱۴.۳k
۰۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.