شیشه ی عمر ارباب
پارت ۹🍷
رو کاناپه دراز کشیده بودم و کتابو ورق میزدم
جونگ کوک:قشنگ خط ب خط پارگرافاشو میخونی..جا بندازیش میکشمت
ا.ت:خیل خب بابا
(ویو کوک)
داشتم کتابو میخوندم ک دیدم خابش برده
جونگ کوک:دلمو ب کی خش کردم
و به خوندن کتاب ادامه دادم..چند مینی گذشت..از سرما ت خودش جم شد..بلتد شدم پنجره رو بستم و چوب شومینه رو بیشتر کردم..بالاسرش وایستادم
جونگ کوک:باید ببرمش توی تابوت؟...نه بابا انسانا ک توی تابوت نمیخابن..اینجا تختم نداریم ک...همینجا جاش خوبه..یچی بندازم روش...پتو نداریم ک...چ کنم؟...شنلم خوبه؟
شنلمو درواردم و انداختم روش
جونگ کوک:خوبه...چی بزارم زیر سرش؟
رفتم سمت کتابایی ک خونده بودم و ۳ دوتاشو ورداشتم گذاشتم کنار هم
جونگ کوک:یچی نرم بزارم روش بشه سرشو بزاره
دسمال گردنمو باز کردم و انداخت رو کتاب ها و بعد گذاشتم زیر سرش و دوباره نشستم کتاب خوندم..لیوانی ک داخلش خون حیوانات بود رو کم کم خوردم..بهم انرژی میداد
.
.
.
(یک ساعت بعد)
یه قوسی ب کمرش داد و چشماشو باز کرد
ا.ت:کی خابم برد؟
جونگ کوک:بیشتر از یه ساعت
ا.ت:بعد این همه بلایی ک سرم اومده خاب خوبی داشتم....گشادیم میاد یه کتاب بم میدی؟
جونگ کوک:خودت پاشو
ا.ت:لطفن پسره
جونگ کوک:پسره؟
ا.ت:اره دیگ اسمتو ک نمیدونم
با جادویی ک داشتم کتابو از قفسه ی کتابخونه اوردم سمتش
ا.ت:وای یادم رفته بود شماها از این قدرتام دارید...نمیشه حالا اسمتو بگی
جونگ کوک: ب چ دردت میخوره؟
ا.ت:بگو دیگه..میخای تا ابد پسره صدات کنم؟
جونگ کوک: جئون جونگ کوک
ا.ت: خوش بختم جونگ کوکی
جونگ کوک: ب چ جرعتی جونگ کوکی صدام زدی؟
ا.ت:مگه بده؟
جونگ کوک: نمیدونم ولی اینجوری صدا نزن
خندش گرفت از حرفم
جونگ کوک: کم کم داره هوا تاریک میشه
ا.ت:مگه تا الان صب بود؟
جونگ کوک: ما خوناشاما از خورشید بیزاریم
ا.ت:اره میدونم..از سیر هم بدتون میاد و اگه قلبتونو دربیاریم میمیرید
جونگ کوک: عجب
ا.ت: دیدی پتانسیل کشتنت رو دارم؟
جونگ کوک : خودتم میمیری بدبخت
صدای زوزه همه جا پخش شد
جونگ کوک:میخام با دشمن دومت اشنات کنم
ا.ت:دشمن دوم؟
جونگ کوک: گرگینه ها
در خونه با شدت باز شد
.
.
.
.
بسه دیگ میخام برم غذا بخورم🗿
رو کاناپه دراز کشیده بودم و کتابو ورق میزدم
جونگ کوک:قشنگ خط ب خط پارگرافاشو میخونی..جا بندازیش میکشمت
ا.ت:خیل خب بابا
(ویو کوک)
داشتم کتابو میخوندم ک دیدم خابش برده
جونگ کوک:دلمو ب کی خش کردم
و به خوندن کتاب ادامه دادم..چند مینی گذشت..از سرما ت خودش جم شد..بلتد شدم پنجره رو بستم و چوب شومینه رو بیشتر کردم..بالاسرش وایستادم
جونگ کوک:باید ببرمش توی تابوت؟...نه بابا انسانا ک توی تابوت نمیخابن..اینجا تختم نداریم ک...همینجا جاش خوبه..یچی بندازم روش...پتو نداریم ک...چ کنم؟...شنلم خوبه؟
شنلمو درواردم و انداختم روش
جونگ کوک:خوبه...چی بزارم زیر سرش؟
رفتم سمت کتابایی ک خونده بودم و ۳ دوتاشو ورداشتم گذاشتم کنار هم
جونگ کوک:یچی نرم بزارم روش بشه سرشو بزاره
دسمال گردنمو باز کردم و انداخت رو کتاب ها و بعد گذاشتم زیر سرش و دوباره نشستم کتاب خوندم..لیوانی ک داخلش خون حیوانات بود رو کم کم خوردم..بهم انرژی میداد
.
.
.
(یک ساعت بعد)
یه قوسی ب کمرش داد و چشماشو باز کرد
ا.ت:کی خابم برد؟
جونگ کوک:بیشتر از یه ساعت
ا.ت:بعد این همه بلایی ک سرم اومده خاب خوبی داشتم....گشادیم میاد یه کتاب بم میدی؟
جونگ کوک:خودت پاشو
ا.ت:لطفن پسره
جونگ کوک:پسره؟
ا.ت:اره دیگ اسمتو ک نمیدونم
با جادویی ک داشتم کتابو از قفسه ی کتابخونه اوردم سمتش
ا.ت:وای یادم رفته بود شماها از این قدرتام دارید...نمیشه حالا اسمتو بگی
جونگ کوک: ب چ دردت میخوره؟
ا.ت:بگو دیگه..میخای تا ابد پسره صدات کنم؟
جونگ کوک: جئون جونگ کوک
ا.ت: خوش بختم جونگ کوکی
جونگ کوک: ب چ جرعتی جونگ کوکی صدام زدی؟
ا.ت:مگه بده؟
جونگ کوک: نمیدونم ولی اینجوری صدا نزن
خندش گرفت از حرفم
جونگ کوک: کم کم داره هوا تاریک میشه
ا.ت:مگه تا الان صب بود؟
جونگ کوک: ما خوناشاما از خورشید بیزاریم
ا.ت:اره میدونم..از سیر هم بدتون میاد و اگه قلبتونو دربیاریم میمیرید
جونگ کوک: عجب
ا.ت: دیدی پتانسیل کشتنت رو دارم؟
جونگ کوک : خودتم میمیری بدبخت
صدای زوزه همه جا پخش شد
جونگ کوک:میخام با دشمن دومت اشنات کنم
ا.ت:دشمن دوم؟
جونگ کوک: گرگینه ها
در خونه با شدت باز شد
.
.
.
.
بسه دیگ میخام برم غذا بخورم🗿
۱۷.۰k
۲۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.