ی داستان کوچولو...²
+میکشم که یادت بیاد بخاطر اون پسرای کره و استرالیایی و چمیدونم از این کشورا اینجوری عوض شدی و رفتارت کاملا غیر عادی شده...انقدر میری این آهنگای مسخره رو گوش میدی که تبدیل شدی به ی دختر خشن
-ولی من اینجوری نیستم...تو اینجور موقع ها فقط روی خشنمو میبینی ولی گریه هامو از شدت ناامیدیم نمیبینی؟حالا الان بهت میگم...اون موقع ها که هنوز آدرینا زنده بود رو یادته؟فقط اون میدونه وقتی باهات دعوا میکردم و مامان بابا میومدن منو تو اتاق زندونی میکردن چقدر افسرده بودم و حالم بد میشد...اون میدونست برخلاف روی عصبی و خشنم که موقع عصبانی شدنم از دستت بهت نشون میدادم وقتی میومدم تو اتاق کارم به دستگاه اکسیژن میکشید...من واقعا آدم بدی نیستم...
+فکر میکنی من عصبانی نمیشدم؟بحثو عوض نکن...تو از اون دختره مهربون تبدیل به ی دختر روانی عصبی شدی...چون میری همش این اهنگای تنش زا رو گوش میدی
-نمیگم عصبانی نمیشدی...ولی مطمئن باش من حالم بدتر از تو میشد...من عصبیم؟بنظرت چرا؟چون تو ی مدرسه که نه،توی ی قلدر خونه زندونی میشم میفهمی؟تو داری ی مدرسه میری با انقدر دوست و رفیق ولی من چی؟(*نشون دادن شونم)این شونمو میبینی؟همون شونمه که با دوچرخه اون سال باهاش تصادف کردم امروز کبود شدم...من تو مدرسه نابود میشم ولی تو خونه تظاهر میکنم حالم خوبه...
+یکی از دلایلی که که تو مدرسه برات قلدری میشه بخاطر اینه که تو اونروز محکم سیلی زده بودی به اون دختره...چرا؟چون در مورد اون پسری که داره زندگیشو میکنه و طرفداراش مهم نیست حرف زده بود ولی تو بهت برخورده بود...اصلا...
دوباره پریدم وسط حرفش که:
-میفهمی اون داشت به علایقم توهین میکرد؟اگه ی حرف ساده بود من کاری نداشتم ولی اون رسما داشت مسخرش میکرد...من اگه به علایقم توهین بشه رحم نمیکنم به کسی...
خواهر ناتنیم از اتاقم بیرون رفت...من انقدر عصبی شده بودم که یهویی چشمام سیاهی رفت و بیهوش افتادم زمین...
وقتی به هوش اومده بودم...همونجوری که بیهوش شده بودم ولم کرده بودن یعنی حتی ی نفر هم منو بلند نکرده بود... :)
تا اینکه رفتم ناهارمو که تو مدرسه نتونسته بودم بخورم به اون سردی خوردمش...هنوز سرگیجه کوچیکی داشتم ولی سعی کردم تحمل کنم...
دوباره حرفایی که تو مدرسه و تو خونه بهم زده بودن دوباره تو مغزم مرور شدن و اشکمو در آوردن...همه این اتفاقا توی ی چند ساعت؟
من آدم عصبی ای نیستم ولی ناراحت میشم وقتی به علایقم توهین...
ادامه پارت اخر
-ولی من اینجوری نیستم...تو اینجور موقع ها فقط روی خشنمو میبینی ولی گریه هامو از شدت ناامیدیم نمیبینی؟حالا الان بهت میگم...اون موقع ها که هنوز آدرینا زنده بود رو یادته؟فقط اون میدونه وقتی باهات دعوا میکردم و مامان بابا میومدن منو تو اتاق زندونی میکردن چقدر افسرده بودم و حالم بد میشد...اون میدونست برخلاف روی عصبی و خشنم که موقع عصبانی شدنم از دستت بهت نشون میدادم وقتی میومدم تو اتاق کارم به دستگاه اکسیژن میکشید...من واقعا آدم بدی نیستم...
+فکر میکنی من عصبانی نمیشدم؟بحثو عوض نکن...تو از اون دختره مهربون تبدیل به ی دختر روانی عصبی شدی...چون میری همش این اهنگای تنش زا رو گوش میدی
-نمیگم عصبانی نمیشدی...ولی مطمئن باش من حالم بدتر از تو میشد...من عصبیم؟بنظرت چرا؟چون تو ی مدرسه که نه،توی ی قلدر خونه زندونی میشم میفهمی؟تو داری ی مدرسه میری با انقدر دوست و رفیق ولی من چی؟(*نشون دادن شونم)این شونمو میبینی؟همون شونمه که با دوچرخه اون سال باهاش تصادف کردم امروز کبود شدم...من تو مدرسه نابود میشم ولی تو خونه تظاهر میکنم حالم خوبه...
+یکی از دلایلی که که تو مدرسه برات قلدری میشه بخاطر اینه که تو اونروز محکم سیلی زده بودی به اون دختره...چرا؟چون در مورد اون پسری که داره زندگیشو میکنه و طرفداراش مهم نیست حرف زده بود ولی تو بهت برخورده بود...اصلا...
دوباره پریدم وسط حرفش که:
-میفهمی اون داشت به علایقم توهین میکرد؟اگه ی حرف ساده بود من کاری نداشتم ولی اون رسما داشت مسخرش میکرد...من اگه به علایقم توهین بشه رحم نمیکنم به کسی...
خواهر ناتنیم از اتاقم بیرون رفت...من انقدر عصبی شده بودم که یهویی چشمام سیاهی رفت و بیهوش افتادم زمین...
وقتی به هوش اومده بودم...همونجوری که بیهوش شده بودم ولم کرده بودن یعنی حتی ی نفر هم منو بلند نکرده بود... :)
تا اینکه رفتم ناهارمو که تو مدرسه نتونسته بودم بخورم به اون سردی خوردمش...هنوز سرگیجه کوچیکی داشتم ولی سعی کردم تحمل کنم...
دوباره حرفایی که تو مدرسه و تو خونه بهم زده بودن دوباره تو مغزم مرور شدن و اشکمو در آوردن...همه این اتفاقا توی ی چند ساعت؟
من آدم عصبی ای نیستم ولی ناراحت میشم وقتی به علایقم توهین...
ادامه پارت اخر
۵.۲k
۲۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.