دو پارتی یونگی
ات ویو
صبح با دلدرد شدیدی از خواب بیدار شدم اهه همش تقصیر خودمه نباید اونکارو میکردم
فلش بک به دیشب :
ویو ات:
هوفف حوصلم سر رفته امشبم که یونگی دیر میاد پس چی بهتر از بار رفتم ست کمد لباسام و باز ترینشونو انتخاب کردم پوشیدمش و سوار ماشینم شدم و به سمت بار حرکت کردم
همون موقع بادیگاردای مخفی که یونگی برای ات گذاشته بود به یونگی زنگ زدنو گفتن
بادیگارد : قربان همسرتون دارن میرن بار
یونگی :با شنیدن کلمه بار دیوونه شدم سریع و با عصبانیت گفتم : کدوم بار سریع ادرسشو برام بفرس
بادیگارد :چشم قربان
و ادرسو برای یونگی فرستاد و یونگیم با تموم سرعت به سمت بار حرکت کرد و میون اون همه جمعیت اتو که اون وسط با یه پسر در حال رقص بود دید و شروع کرد رفتن سمت ات ...
صبح با دلدرد شدیدی از خواب بیدار شدم اهه همش تقصیر خودمه نباید اونکارو میکردم
فلش بک به دیشب :
ویو ات:
هوفف حوصلم سر رفته امشبم که یونگی دیر میاد پس چی بهتر از بار رفتم ست کمد لباسام و باز ترینشونو انتخاب کردم پوشیدمش و سوار ماشینم شدم و به سمت بار حرکت کردم
همون موقع بادیگاردای مخفی که یونگی برای ات گذاشته بود به یونگی زنگ زدنو گفتن
بادیگارد : قربان همسرتون دارن میرن بار
یونگی :با شنیدن کلمه بار دیوونه شدم سریع و با عصبانیت گفتم : کدوم بار سریع ادرسشو برام بفرس
بادیگارد :چشم قربان
و ادرسو برای یونگی فرستاد و یونگیم با تموم سرعت به سمت بار حرکت کرد و میون اون همه جمعیت اتو که اون وسط با یه پسر در حال رقص بود دید و شروع کرد رفتن سمت ات ...
۵.۹k
۲۶ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.