فیک تهیونگ( عشق+بی انتها)P17
هیناه
خیلی کلافه بودم دلم میخواست بگیرم این پسره رو تا میخوره بزنمش
وقتی دیدم رفت سمت دره اتاق یتسه
رفتم سمتشو دستشو گرفتم و کاملا جدی گفتم : کجا
_میخوام یتسه رو ببینم
_لازم نکرده ببینیش
تهیونگ بی حوصله دستمو گرفت کشید سمت آسانسور کشیدم داخل آسانسور و دکمه طبقه همکف رو زد
خواستم تا دره آسانسور بسته نشده ازش خارج بشم اما دستمو گرفتو چسبوندم به دیواره آسانسور..
_من..
حرفمو قطع کرد و گفت : میدونم نگران خواهرتی ولی پرخاشگری رو بزار کنار..هیناه
نفساش به صورتم برخورد میکرد و روانمو به هم میریخت این حجم از نزدیکی خیره به لباش..اولین بار بود اسممو میگفت بخاطر فاصله کمی که داشتیم حس خفگی بهم دست داد هلش دادم کنار و بلافاصله آسانسور به طبقه همکف رسید ، به محض اینکه دره آسانسور باز شد ازش خارج شدم و روی صندلی های انتظار کناره در نشستم.
بعده چند دقیقه بطری آبی جلوی چشمم قرار گرفت
تهیونگ بود از دستش گرفتمو به آرومی تشکر کردم..سره پا ایستاده بود و دست به جیب بطری رو سر کشید
صدای زنگ گوشیم حواسمو گرفت از تو کیفم درش آوردم..مامانم بود حالا بهش چی بگم
_بله مامان
&چیشد هیناه حاله خواهرت خوبه تونستی پیداش کنی
سردرد غالب شده بود بهم حوصله سوالاش رو نداشتم
_مامان یتسه تو بیمارستانِ تصادف کرده اما نگرانش نباش من پیششم
&چی ؟ چی میگی دخترم یعنی چی که تصادف کرده ؟
_چیزی نیست خودتو نگران نکن من پیششم
& کدوم بیمارستان میخوام خودم بیام ببینم
نفس عمیقی کشیدم و گفتم : نه مامان من اینجام کنارشم نگران نباش لطفاً الانم قطع میکنم
گوشی قطع کردمو انداختمش روی صندلی کناریم
خیلی کلافه بودم دلم میخواست بگیرم این پسره رو تا میخوره بزنمش
وقتی دیدم رفت سمت دره اتاق یتسه
رفتم سمتشو دستشو گرفتم و کاملا جدی گفتم : کجا
_میخوام یتسه رو ببینم
_لازم نکرده ببینیش
تهیونگ بی حوصله دستمو گرفت کشید سمت آسانسور کشیدم داخل آسانسور و دکمه طبقه همکف رو زد
خواستم تا دره آسانسور بسته نشده ازش خارج بشم اما دستمو گرفتو چسبوندم به دیواره آسانسور..
_من..
حرفمو قطع کرد و گفت : میدونم نگران خواهرتی ولی پرخاشگری رو بزار کنار..هیناه
نفساش به صورتم برخورد میکرد و روانمو به هم میریخت این حجم از نزدیکی خیره به لباش..اولین بار بود اسممو میگفت بخاطر فاصله کمی که داشتیم حس خفگی بهم دست داد هلش دادم کنار و بلافاصله آسانسور به طبقه همکف رسید ، به محض اینکه دره آسانسور باز شد ازش خارج شدم و روی صندلی های انتظار کناره در نشستم.
بعده چند دقیقه بطری آبی جلوی چشمم قرار گرفت
تهیونگ بود از دستش گرفتمو به آرومی تشکر کردم..سره پا ایستاده بود و دست به جیب بطری رو سر کشید
صدای زنگ گوشیم حواسمو گرفت از تو کیفم درش آوردم..مامانم بود حالا بهش چی بگم
_بله مامان
&چیشد هیناه حاله خواهرت خوبه تونستی پیداش کنی
سردرد غالب شده بود بهم حوصله سوالاش رو نداشتم
_مامان یتسه تو بیمارستانِ تصادف کرده اما نگرانش نباش من پیششم
&چی ؟ چی میگی دخترم یعنی چی که تصادف کرده ؟
_چیزی نیست خودتو نگران نکن من پیششم
& کدوم بیمارستان میخوام خودم بیام ببینم
نفس عمیقی کشیدم و گفتم : نه مامان من اینجام کنارشم نگران نباش لطفاً الانم قطع میکنم
گوشی قطع کردمو انداختمش روی صندلی کناریم
۷.۰k
۲۵ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.