پارت شانزدهم
٠ دراکو: اوه..... سلام میشه بیای؟
هانا: معذرت میخوام هری، باشه.
هانا: بله؟
دراکو: خب.... وقتی فهمیدم نتونستی بیای ناراحت شدی، اینا رو برات گرفتم.
هانا جعبه رو ازش میگیره *
هانا: ممنونم.
دراکو: خواهش میکنم!
هانا میره تو خوابگاه.
هرماینی: اون جعبه چیه؟
هانا: هیچی یک هدیه.
هرماینی: خب... از طرف کیه؟
هانا: دراکو.
هرماینی: چی؟!! دراکو؟! من فکر کردم شما باهم دشمنید!
هانا: راستش منم همین فکر رو میکردم.
مکالمه اسنیپ و دامبلدور *
اسنیپ: تا کی میخواید معطلش بزارید؟
دامبل: تا وقتی بتونه درست تصمیم بگیره.
اسنیپ: اون به اندازه کافی بزرگ شده!
دامبل: سوروس! لطفا تو این مسائل دخالت نکن.
اسنیپ: این ماجرا به منم مربوط میشه!
دامبل: تو چه فکری کردی؟ فکر میکنی اون تورو انتخاب میکنه
اسنیپ با عصبانیت خارج میشه *
اسنیپ: خانم هانا. یک لحظه. میشه در تمیز کردن پاتیل ها و ساخت چند معجون کمکم کنید؟
هانا: البته!
میرن داخل*
اسنیپ: زنجیره خانواده شما کمی پیچیده ست، اما به زودی متوجه میشید.
هانا: خواهش میکنم الان بهم بگید.
اسنیپ: خب..... همونطور که گفتم کمی پبچیده ست، اما شما خودتون باید خانواده تون رو انتخاب کنید.
هانا: نه...... خانواده واقعی من کیه هستن؟
اسنیپ: اینها قَیم (نمیدونم درست نوشنم یا نه) شما هستن خانواده واقعی شما......
بچه ها وارد کلاس میشن*
هانا: خب؟
اسنیپ: معذرت میخوام. بچه ها اومدن.
تو راه دراکو رو میبینه.
هانا: اوه.... سلام!
دراکو: سلام. هدیه تو دیدی؟ دوستش داشتی؟
هانا: خیلی قشنگ بودن، ازت ممنونم. ولی چرا اینکار رو کردی؟
دراکو: تو فکر کن کادو تولد.
قبل از اینکه هانا چیزی بگه دراکو میره.
فردا، سرسرا.
هری: هانا. دستبندت چه قشنگه!
هانا: ممنون.
هری: کی بهت داده؟ خودت خریدی؟
هانا: نه، هدیه گرفتم.
هری: کی؟
هانا: ای بابا! دراکو.
هری: جدی؟ اون؟ من فکر میکردم شما باهم دشمنید!
هانا: راستش منم همین فکرو میکردم.
بای تا پارت بعدد😘🪄🫶
لایک: ۱۳
کامنت: ۲٠
هانا: معذرت میخوام هری، باشه.
هانا: بله؟
دراکو: خب.... وقتی فهمیدم نتونستی بیای ناراحت شدی، اینا رو برات گرفتم.
هانا جعبه رو ازش میگیره *
هانا: ممنونم.
دراکو: خواهش میکنم!
هانا میره تو خوابگاه.
هرماینی: اون جعبه چیه؟
هانا: هیچی یک هدیه.
هرماینی: خب... از طرف کیه؟
هانا: دراکو.
هرماینی: چی؟!! دراکو؟! من فکر کردم شما باهم دشمنید!
هانا: راستش منم همین فکر رو میکردم.
مکالمه اسنیپ و دامبلدور *
اسنیپ: تا کی میخواید معطلش بزارید؟
دامبل: تا وقتی بتونه درست تصمیم بگیره.
اسنیپ: اون به اندازه کافی بزرگ شده!
دامبل: سوروس! لطفا تو این مسائل دخالت نکن.
اسنیپ: این ماجرا به منم مربوط میشه!
دامبل: تو چه فکری کردی؟ فکر میکنی اون تورو انتخاب میکنه
اسنیپ با عصبانیت خارج میشه *
اسنیپ: خانم هانا. یک لحظه. میشه در تمیز کردن پاتیل ها و ساخت چند معجون کمکم کنید؟
هانا: البته!
میرن داخل*
اسنیپ: زنجیره خانواده شما کمی پیچیده ست، اما به زودی متوجه میشید.
هانا: خواهش میکنم الان بهم بگید.
اسنیپ: خب..... همونطور که گفتم کمی پبچیده ست، اما شما خودتون باید خانواده تون رو انتخاب کنید.
هانا: نه...... خانواده واقعی من کیه هستن؟
اسنیپ: اینها قَیم (نمیدونم درست نوشنم یا نه) شما هستن خانواده واقعی شما......
بچه ها وارد کلاس میشن*
هانا: خب؟
اسنیپ: معذرت میخوام. بچه ها اومدن.
تو راه دراکو رو میبینه.
هانا: اوه.... سلام!
دراکو: سلام. هدیه تو دیدی؟ دوستش داشتی؟
هانا: خیلی قشنگ بودن، ازت ممنونم. ولی چرا اینکار رو کردی؟
دراکو: تو فکر کن کادو تولد.
قبل از اینکه هانا چیزی بگه دراکو میره.
فردا، سرسرا.
هری: هانا. دستبندت چه قشنگه!
هانا: ممنون.
هری: کی بهت داده؟ خودت خریدی؟
هانا: نه، هدیه گرفتم.
هری: کی؟
هانا: ای بابا! دراکو.
هری: جدی؟ اون؟ من فکر میکردم شما باهم دشمنید!
هانا: راستش منم همین فکرو میکردم.
بای تا پارت بعدد😘🪄🫶
لایک: ۱۳
کامنت: ۲٠
۱۰.۸k
۲۵ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.