عܢܚ݅ࡐ߳ ܥ݆ܣߊ ܝ ࡈߊߺܝ ܦ̇ܘ
عܢܚ݅ࡐ߳ ܥ݆ܣߊܝ ࡈߊߺܝܦ̇ܘ
ܢ݆ߺߊܝࡅ߳ߺߺܙ18
ات ویو
~ات کی قراره به دنیا بیان
=هشت هفت ماه دیگه
سولی. داداش بدبختا هنوز تخمن
ته ویو
اگه دوقولو ان ممکنه یکی مال من باشه یکی مال کوک«بچه ها یکی همین سرش اومده نگین از خودم در اوردم» حواسم به اخمم نبود که گوشیم زنگ خرد
مامانم بود
&الو
مامان. تهیونگ«با گریه» پدر بزرگت تو کماست«پدر مامانش که تو آمریکاس»
&چییی
با ضرب بلند شدم
&الان منو لیا میایم
گوشیو قطع کردم
لیا. داداش چی شده مامان بود؟
&لیا باید بریم آمریکا پیش پدر بزرگ مامان گفت تو کماست
لیا. هیییی
با خدافظی رفتیم عمارت پیش مامانو بابا
لیا مامانو بغل کرد
لیا. مامان چیزی نمیشه خوب میشه
بابا. زود باشین باید بریم هرچی زودتر بهتر
ات ویو
ته رفت براش ناراحت بودم دعا میکردم خوب بشه
«7 ماه بعد»
ته ویو
هنوز پدر بزرگ خوب نشده بود و همش ات حالشو میپرسید و به احتمال زیاد چند روز دیگه بچم به دنیا بیاد
ات ویو
تو این چند روز که ته پیشم نبود با کوک وقت میگذروندم و الان عاشق هردو بودم و قرار بود امروز بریم برای خرید بچه های تو شکمم
«بعد از خرید»
همچیو آبی گرفتیم رفتیم خونه و به اتاق پسرا رفتم که تازه تزئیش تموم شده بود لباساشونو تپ کمد گذاشتم و یکیو برداشتمو بو کردم بوی بچه کوچولو میداد
«شب»
کوک گفت شرکت نمیره تا حواسش بهم باشه
کوک ویو
به ته زنگ زدمو احوالشو پرسیدم از صداش معلوم بود از لحاظ روحی خیلی بده
~کی میاین سئول
&به احتمال زیاد چند سال دیگه چون بعد از به هوش اومدن پدر بزرگم که بد میدونم اتفاق بیفته یکم بمونیم
~ات همش داره برای پدر بزرگت دعا میکنه خوب رگه ایرانی داره دیگه
&هنوز بچه هام.. چیز بچه هات به دنیا نیومدن
~نه صبر ندارم تا ببینم کدوم به ات رفته کدوم به من
~حس میکنم یکی شبیه تو بشه
&چ.. چرا
~چون ات شبیه توعه بهتره بگم به خاندان کیم بیشتر شبیهین ولی من نه به پدرم رفتم
&نگران نباش اخلاق سگت به اونا میره
~از تعریفت مم...
حرفم با داد ات قطع شد داشت نا.له میکرد
~ات حالت خوبه
ته ویو
صداهای ات داشت میومد
&کوک سریع ببرش بیمارستااان
قطع کردم استرس کل بدنمو گرفته بود
ات ویو
کیسه آبم پاره شده بود
کوک ویو
سریع بردمش بیمارستان و داد بیداد میکردم
بردنش تو اتاق عمل
چند ساعتی بود منتظر بودم که دکتر اومد
~چی شد من شوهرشم
دکتر. پدر شدنتون رو تبریک میگم هم مادر و هم بچه ها سالم به دنیا اومدن و این اتفاق عجیبی بود چون دیر رسیده بودید و ما پیشبینی میکردیم شاید یکی از بین سه تاشون از دست برن ولی خداروشکر زنده موند
~میتونم ببینمشون
دکتر. بله
رفتم داخل اتاقش ات رو بی جون و بی هوش رو تخت دیدم
رفتم پیشش که با تخت کوچیک بغلش مواجه شدم و دوتا فرشته توش بودن
=جونگ... کوک
~جونم
ܢ݆ߺߊܝࡅ߳ߺߺܙ18
ات ویو
~ات کی قراره به دنیا بیان
=هشت هفت ماه دیگه
سولی. داداش بدبختا هنوز تخمن
ته ویو
اگه دوقولو ان ممکنه یکی مال من باشه یکی مال کوک«بچه ها یکی همین سرش اومده نگین از خودم در اوردم» حواسم به اخمم نبود که گوشیم زنگ خرد
مامانم بود
&الو
مامان. تهیونگ«با گریه» پدر بزرگت تو کماست«پدر مامانش که تو آمریکاس»
&چییی
با ضرب بلند شدم
&الان منو لیا میایم
گوشیو قطع کردم
لیا. داداش چی شده مامان بود؟
&لیا باید بریم آمریکا پیش پدر بزرگ مامان گفت تو کماست
لیا. هیییی
با خدافظی رفتیم عمارت پیش مامانو بابا
لیا مامانو بغل کرد
لیا. مامان چیزی نمیشه خوب میشه
بابا. زود باشین باید بریم هرچی زودتر بهتر
ات ویو
ته رفت براش ناراحت بودم دعا میکردم خوب بشه
«7 ماه بعد»
ته ویو
هنوز پدر بزرگ خوب نشده بود و همش ات حالشو میپرسید و به احتمال زیاد چند روز دیگه بچم به دنیا بیاد
ات ویو
تو این چند روز که ته پیشم نبود با کوک وقت میگذروندم و الان عاشق هردو بودم و قرار بود امروز بریم برای خرید بچه های تو شکمم
«بعد از خرید»
همچیو آبی گرفتیم رفتیم خونه و به اتاق پسرا رفتم که تازه تزئیش تموم شده بود لباساشونو تپ کمد گذاشتم و یکیو برداشتمو بو کردم بوی بچه کوچولو میداد
«شب»
کوک گفت شرکت نمیره تا حواسش بهم باشه
کوک ویو
به ته زنگ زدمو احوالشو پرسیدم از صداش معلوم بود از لحاظ روحی خیلی بده
~کی میاین سئول
&به احتمال زیاد چند سال دیگه چون بعد از به هوش اومدن پدر بزرگم که بد میدونم اتفاق بیفته یکم بمونیم
~ات همش داره برای پدر بزرگت دعا میکنه خوب رگه ایرانی داره دیگه
&هنوز بچه هام.. چیز بچه هات به دنیا نیومدن
~نه صبر ندارم تا ببینم کدوم به ات رفته کدوم به من
~حس میکنم یکی شبیه تو بشه
&چ.. چرا
~چون ات شبیه توعه بهتره بگم به خاندان کیم بیشتر شبیهین ولی من نه به پدرم رفتم
&نگران نباش اخلاق سگت به اونا میره
~از تعریفت مم...
حرفم با داد ات قطع شد داشت نا.له میکرد
~ات حالت خوبه
ته ویو
صداهای ات داشت میومد
&کوک سریع ببرش بیمارستااان
قطع کردم استرس کل بدنمو گرفته بود
ات ویو
کیسه آبم پاره شده بود
کوک ویو
سریع بردمش بیمارستان و داد بیداد میکردم
بردنش تو اتاق عمل
چند ساعتی بود منتظر بودم که دکتر اومد
~چی شد من شوهرشم
دکتر. پدر شدنتون رو تبریک میگم هم مادر و هم بچه ها سالم به دنیا اومدن و این اتفاق عجیبی بود چون دیر رسیده بودید و ما پیشبینی میکردیم شاید یکی از بین سه تاشون از دست برن ولی خداروشکر زنده موند
~میتونم ببینمشون
دکتر. بله
رفتم داخل اتاقش ات رو بی جون و بی هوش رو تخت دیدم
رفتم پیشش که با تخت کوچیک بغلش مواجه شدم و دوتا فرشته توش بودن
=جونگ... کوک
~جونم
۳.۹k
۲۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.