پارت ۴۵
پارت ۴۵
تهیونگ کامالً متوجه منظور جونگ هه شده بود؛ اما در جواب، با
بیخیالی گفت:
_چیو؟
_خودت می دونی از چی حرف میزنم.
_آره... تونستم یکی پیدا کنم.
جونگ هه ناخودآگاه، کمی آسوده خاطر شده و نفس حبس شدهش
رو رها کرد.
_کسی که چیزی نفهمید؟
_در مورد من چی فکر می کنی؟ من کار امو تمیز انجام می دم.
جونگ هه با این جمله موافق بود. توی این مدت کم آشنایی، که
برای هر دو نفرشون به اندازهی ماهها طول کشیده بود، هیچوقت
شاهد خراب کاری تهیونگ نبود، اون پسر همیشه از پسش برمیومد.
تهیونگ جعبه ی فلزی سیگار هاش رو به طرف جونگ هه گرفت
و گفت:
_سیگار؟
جونگ هه کسی نبود که از سیگار لذت ببره. درواقع از اونهایی
بود که هیچوقت، در هیچ سنی، سمت چنین چیزی نرفته بود؛ اما
حاال، نسبت به اون باریکه احساس نیاز می کرد پس یکی برداشت
و به سمت لبهاش برد. همونطور که اون رو بین لبهاش قرار
می داد، پرسید:
_حاال چی می شه؟
تهیونگ همونطور که کبریت رو به دست جونگ هه می داد جواب
داد:
_می دمش به تو.
_نمی تونم قبولش کنم.
تهیونگ یکی از ابروهاش رو باال داد و پرسید:
_چرا؟
جونگ هه صادقانه جواب داد:
_نگرانتم.
_من چاقو دارم
_کافی نیست.
_من توی کارم ماهرم و این کافیه!
جونگ هه در جواب چیزی نگفت؛ انگار که هم موافق بود و هم
نگران و ترسیده. قلبش نمی تونست اجازه بده که به خاطر خودش،
تهیونگ در خطر باشه اما نمی شد که همسرش رو هم فراموش کنه
و این تضاد متالطمش می کرد.
تهیونگ که سردرگمی جونگ هه رو دید، کبریت رو ازش پس
گرفت و گفت:
_من تا خودم نخوام آسیب نمی بینم، جونگ هه.
جونگ هه باز هم سکوت رو انتخاب کرد.
تهیونگ سیگار بین لبهای جونگ هه رو در یک حرکت بیرون
کشید و باعث شد نگاه جونگ هه رو مال خودش کنه.
_تو آدمِ خاکستر کردن نیستی.
حرفش دو پهلو بود. جونگ هه آدمِ خاکستر کردن سیگار نبود یا
برخالف تهیونگ، با دست خالی و بدون اسلحه از پس اون قاتلها
برنمیومد؟
جونگ هه بابت اینکه تهیونگ سیگارش رو گرفته بود و حاال بین
لبهای خودش قرار داده بود، اعتراضی نکرد. به هر حال کشیدن
یا نکشیدنش نمی تونست تغییری توی حالش ایجاد کنه، سیگار
هیچوقت آرومش نکرده بود و حاال هم نمیکرد.
_نباید از هم دور بمونیم، اینطوری امنتره.
جونگ هه این رو گفت و تهیونگ به عنوان تایید، سر تکون داد.
بعد کبریت رو زیر سیگار دست سازش گرفت و روشنش کرد.
اولین پک رو ازش گرفت و دودش رو از دهنش خارج کرد.
تهیونگ کامالً متوجه منظور جونگ هه شده بود؛ اما در جواب، با
بیخیالی گفت:
_چیو؟
_خودت می دونی از چی حرف میزنم.
_آره... تونستم یکی پیدا کنم.
جونگ هه ناخودآگاه، کمی آسوده خاطر شده و نفس حبس شدهش
رو رها کرد.
_کسی که چیزی نفهمید؟
_در مورد من چی فکر می کنی؟ من کار امو تمیز انجام می دم.
جونگ هه با این جمله موافق بود. توی این مدت کم آشنایی، که
برای هر دو نفرشون به اندازهی ماهها طول کشیده بود، هیچوقت
شاهد خراب کاری تهیونگ نبود، اون پسر همیشه از پسش برمیومد.
تهیونگ جعبه ی فلزی سیگار هاش رو به طرف جونگ هه گرفت
و گفت:
_سیگار؟
جونگ هه کسی نبود که از سیگار لذت ببره. درواقع از اونهایی
بود که هیچوقت، در هیچ سنی، سمت چنین چیزی نرفته بود؛ اما
حاال، نسبت به اون باریکه احساس نیاز می کرد پس یکی برداشت
و به سمت لبهاش برد. همونطور که اون رو بین لبهاش قرار
می داد، پرسید:
_حاال چی می شه؟
تهیونگ همونطور که کبریت رو به دست جونگ هه می داد جواب
داد:
_می دمش به تو.
_نمی تونم قبولش کنم.
تهیونگ یکی از ابروهاش رو باال داد و پرسید:
_چرا؟
جونگ هه صادقانه جواب داد:
_نگرانتم.
_من چاقو دارم
_کافی نیست.
_من توی کارم ماهرم و این کافیه!
جونگ هه در جواب چیزی نگفت؛ انگار که هم موافق بود و هم
نگران و ترسیده. قلبش نمی تونست اجازه بده که به خاطر خودش،
تهیونگ در خطر باشه اما نمی شد که همسرش رو هم فراموش کنه
و این تضاد متالطمش می کرد.
تهیونگ که سردرگمی جونگ هه رو دید، کبریت رو ازش پس
گرفت و گفت:
_من تا خودم نخوام آسیب نمی بینم، جونگ هه.
جونگ هه باز هم سکوت رو انتخاب کرد.
تهیونگ سیگار بین لبهای جونگ هه رو در یک حرکت بیرون
کشید و باعث شد نگاه جونگ هه رو مال خودش کنه.
_تو آدمِ خاکستر کردن نیستی.
حرفش دو پهلو بود. جونگ هه آدمِ خاکستر کردن سیگار نبود یا
برخالف تهیونگ، با دست خالی و بدون اسلحه از پس اون قاتلها
برنمیومد؟
جونگ هه بابت اینکه تهیونگ سیگارش رو گرفته بود و حاال بین
لبهای خودش قرار داده بود، اعتراضی نکرد. به هر حال کشیدن
یا نکشیدنش نمی تونست تغییری توی حالش ایجاد کنه، سیگار
هیچوقت آرومش نکرده بود و حاال هم نمیکرد.
_نباید از هم دور بمونیم، اینطوری امنتره.
جونگ هه این رو گفت و تهیونگ به عنوان تایید، سر تکون داد.
بعد کبریت رو زیر سیگار دست سازش گرفت و روشنش کرد.
اولین پک رو ازش گرفت و دودش رو از دهنش خارج کرد.
۶.۳k
۲۱ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.