فیک( هنوزم دوست دارم ) پارت ۸
فیک( هنوزم دوست دارم ) پارت ۸
ا.ت ویو
اتاقم اومدم یه لباس از کمدم برداشتم و با یه حوله حموم رفتم..آب گرم خیلی میچسبه...از حموم بیرون اومدم و موهامو خشک کردم حوله رو دور موهام پیچوندم و از اتاق بیرون اومدم مامانم داشت میز و میچید...
رو صندلی نشستم...وای گرسنمه...
واسم غذا کشیدم و شروع کردم به خوردنش...
بعدی تموم کردن میز و جمع کردم و ظرف هارو شستم...ک مامانم صدام زد...
مامان ا.ت: ا.ت دیر شد...
ا.ت: ساعت چنده...
مامان ا.ت: فقط ۳۰ دقیقه به ۹ مونده...
ا.ت: وایی خدا یه لحظه میخاستم یه فنجون قهوه زهر کنم...
موهامو بلند بستم و یه عینک سیاه آفتابی برداشتم و رو چشمام گذاشتم و یه ماسک زدم..
یه کلاه هم پوشیدم...اما اینجوری خیلی عجیب معلوم نمیشم..
برو بابا..اونا خودشون عجیبه...
گوشیمو تو جیبم گذاشتم و از اتاقم بیرون رفتم...
تو هال داشتم به سمت در میرفتم تا برم بیرون که صدا جیغ مامانم اومد..
مامان ا.ت: دزد دزد..کمک کنین دزد اومده....
چرخیدم با یه قابلمه وایستاده بود....
ا.ت:م.......
نزاشتن حرف بزنم بابام و دیدم ک کنار مامانم ایستاد و اونم داد زد...
بابا ا.ت: چی میخای...ها...میری یا پلیس و خبر کنم...
ا.ت: یاععع یعنی حتی دخترتون و نمیشناسن....واقعا که...
مامان ا.ت: تویی...
ا.ت: نه...بابام بود...
بابا ا.ت:بابات اینجاست.... این چیه تنت کردی...خب هرکی بود میگفت دزدی...
ا.ت: یعنی اونقد تغییر کردم ک حتی شما منو نمیشناسن....
مامان ا.ت: آره...
ا.ت: خب من برم الان دیر میشه...
بابا ا.ت: برو خدا میدونه چند نفرو سکته بدی...
ا.ت:...خداحافظ
درو باز کردم و از خونه بیرون شدم...چرا نیست..گوشیمو از جیبم بیرون کردم به ساعتش نگاه کردم ۹ بود ...
چرا نیومده نکنه منو یادش رفته...
چند دقیقه ای تو اون هوا سرد منتظر موندم...آخرای پاییز بود و هوا هر روز سردتر از قبل میشد...
برم تاکسی بگیرم...صدا ترمز ماشین اومد..نگاه کردم شیشه رو داد پایین..و ازش یه صدای اومد...
*: سوار شو..
ا.ت: داداش لطفا مزاحم نشین...
*:سوار شو...
ا.ت: گفتم مزاحم نشو اگه نمیرین پلیس و خبر میکنم...
*:سوار نمیشی...
ا.ت: خودت خواهر مادر نداری اومدی مزاحم میشی....
*:احمق خنگ کثافت حیوون ......گفتم سوار شو....
ا.ت: میایی منو فحش میدی...حرف دهنتو بفهم داداش..
*:چشم آبجی جونم...خنگ خدا منم...
ا.ت: منم کیه...
*:سرتو بیار پایین...
سرمو پایین کردم...ک یه پسره رو دیدم...
ا.ت: ببخشید اما من شمارو نمیشناسم...
*:.........
غلط املایی بود معذرت 🤍⚘
ا.ت ویو
اتاقم اومدم یه لباس از کمدم برداشتم و با یه حوله حموم رفتم..آب گرم خیلی میچسبه...از حموم بیرون اومدم و موهامو خشک کردم حوله رو دور موهام پیچوندم و از اتاق بیرون اومدم مامانم داشت میز و میچید...
رو صندلی نشستم...وای گرسنمه...
واسم غذا کشیدم و شروع کردم به خوردنش...
بعدی تموم کردن میز و جمع کردم و ظرف هارو شستم...ک مامانم صدام زد...
مامان ا.ت: ا.ت دیر شد...
ا.ت: ساعت چنده...
مامان ا.ت: فقط ۳۰ دقیقه به ۹ مونده...
ا.ت: وایی خدا یه لحظه میخاستم یه فنجون قهوه زهر کنم...
موهامو بلند بستم و یه عینک سیاه آفتابی برداشتم و رو چشمام گذاشتم و یه ماسک زدم..
یه کلاه هم پوشیدم...اما اینجوری خیلی عجیب معلوم نمیشم..
برو بابا..اونا خودشون عجیبه...
گوشیمو تو جیبم گذاشتم و از اتاقم بیرون رفتم...
تو هال داشتم به سمت در میرفتم تا برم بیرون که صدا جیغ مامانم اومد..
مامان ا.ت: دزد دزد..کمک کنین دزد اومده....
چرخیدم با یه قابلمه وایستاده بود....
ا.ت:م.......
نزاشتن حرف بزنم بابام و دیدم ک کنار مامانم ایستاد و اونم داد زد...
بابا ا.ت: چی میخای...ها...میری یا پلیس و خبر کنم...
ا.ت: یاععع یعنی حتی دخترتون و نمیشناسن....واقعا که...
مامان ا.ت: تویی...
ا.ت: نه...بابام بود...
بابا ا.ت:بابات اینجاست.... این چیه تنت کردی...خب هرکی بود میگفت دزدی...
ا.ت: یعنی اونقد تغییر کردم ک حتی شما منو نمیشناسن....
مامان ا.ت: آره...
ا.ت: خب من برم الان دیر میشه...
بابا ا.ت: برو خدا میدونه چند نفرو سکته بدی...
ا.ت:...خداحافظ
درو باز کردم و از خونه بیرون شدم...چرا نیست..گوشیمو از جیبم بیرون کردم به ساعتش نگاه کردم ۹ بود ...
چرا نیومده نکنه منو یادش رفته...
چند دقیقه ای تو اون هوا سرد منتظر موندم...آخرای پاییز بود و هوا هر روز سردتر از قبل میشد...
برم تاکسی بگیرم...صدا ترمز ماشین اومد..نگاه کردم شیشه رو داد پایین..و ازش یه صدای اومد...
*: سوار شو..
ا.ت: داداش لطفا مزاحم نشین...
*:سوار شو...
ا.ت: گفتم مزاحم نشو اگه نمیرین پلیس و خبر میکنم...
*:سوار نمیشی...
ا.ت: خودت خواهر مادر نداری اومدی مزاحم میشی....
*:احمق خنگ کثافت حیوون ......گفتم سوار شو....
ا.ت: میایی منو فحش میدی...حرف دهنتو بفهم داداش..
*:چشم آبجی جونم...خنگ خدا منم...
ا.ت: منم کیه...
*:سرتو بیار پایین...
سرمو پایین کردم...ک یه پسره رو دیدم...
ا.ت: ببخشید اما من شمارو نمیشناسم...
*:.........
غلط املایی بود معذرت 🤍⚘
۹.۳k
۲۱ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.