به سمت عاشقیღp4بخش2
اون لحظه اخرین قطره اشکی که از چشمم چکید روی گونه اش افتاد
زیپ کیسه رو کشیدم و خواستم برم که یهو...
به طوری باورنکردی دیدم که کیسه داره بخار میکنه
این ...این یعنی اون زندسسسسسسسسسسسسسسس
وای خدایا ازت ممنونممممممممممممممممم
(رحی:سکته رو زدید نه؟ _کاگی :پارازیت نده بزا بقیه رو بخونن عه)
زود دکترا رو صدا زدم و اومدن بردنش تو اتاق و کاگامی و فلیکس که رو صندلی با ناراحتی نشسته بودن(وقتی مری رو میبردن این دوتا بیدار شدن)
با دیدن این صحنه خشکشون زده بود
دکترا معاینش کردن و گفتن که مشخص شد مری نمرده بود و فقط برای چند لحظه قلبش وایساده بود و بچه 2 ماهش هم س.ق.ط نشده بود
AD:دکتر ببینم اون به هوش میاد؟
دکتر:میدونید به نظرم این یه معجزه بود که همسرتون نمردن و الان به احتمال زیاد چند دیقه دیگه بیدار میشن
AD:خیلی ممنونم دکتر
دکتر که از اتاق بیرون رفت
نشستم کنار تخت مری
دستاش رو گرفتم و بوسیدم
خوشحالم که از دستت ندادم عشقم
(رحی:چرا میگه عشقم چندشم میشه کاگی:ای خدااااا)
M:بعد اینکه بیهوش شدم هیچی نفهمیدم
یه لحظه فقط یه نور دیدم که به طرفم اومد
و جلوی خودم یه خانم خیلی خوشگل رو دیدم
_سلام مرینت
*س...سلام
ببینم شما کی هستید
اینجا کجاست من مردم؟
_مهم نیس من کی هستم
مهم اینکه ایا تو میخوای دوباره به زندگی برگردی؟
*هعی چه زندگی ای
نه من دیگه امیدی به زندگی ندارم
_اما همسرت به تو نیاز داره
*چی؟اون
اون حتی بهم اهمیت نمیده چه حرفا
_ولی اون تورو دوست داره
اون نمیخواست اتفاقی برات بیوفته برا همین اینقدر
بدخلق شد
میترسید اتفاقی رات بیوفته تو باید درکش کنی
*اما اون کارش رو به من ترجیح داد
چطور میتونم دوباره زندگی کنم وقتی هیچ امیدی به زندگی ندارم؟
اون از وقتی رئیس شده اخلاقش.رفتارش و همچیش تغیر کرده
دقیقا شبیه به یه زامبی
بی روح بی عاطفه
فقط به فکر کار
_اشتباه نکن
اون بخاطر خوشبختیت هر کاری از دستش بربیاد میکنه
ولی سرش به شدت شلوغه
نمیدونه چطوری میتونه هم از پس کارها بربیاد و هم با همسرش وقت بگذرونه
اون زهنش درگیره
باید یکم درکش کنی
مرینت اون دوست داره
*از کجا معلوم؟
_وقتی بیدار شی خودت میفهمی
فقط به حرفام فکر کن.....
*هعی کجا میری صبر کن.......
اون زن رفت و من یه حس عجیبی بهم دست داد که فهمیدم دوباره به بدنم برگشتم
کمی انگشتم رو تکون دادم و به ارومی چشمم رو باز کردم
AD:,وای خدای من
مرییییییییییییییییییی
تو حالت خوبه؟
M:ادرین؟
اون بخاطر من اینجاست؟
با صدایی ضعیف گفتم:
چرا...اینقدر قیافت داغونه
چرا اومدی دنبالم؟
AD:هیچی مهم نیست
میدونی من
زیپ کیسه رو کشیدم و خواستم برم که یهو...
به طوری باورنکردی دیدم که کیسه داره بخار میکنه
این ...این یعنی اون زندسسسسسسسسسسسسسسس
وای خدایا ازت ممنونممممممممممممممممم
(رحی:سکته رو زدید نه؟ _کاگی :پارازیت نده بزا بقیه رو بخونن عه)
زود دکترا رو صدا زدم و اومدن بردنش تو اتاق و کاگامی و فلیکس که رو صندلی با ناراحتی نشسته بودن(وقتی مری رو میبردن این دوتا بیدار شدن)
با دیدن این صحنه خشکشون زده بود
دکترا معاینش کردن و گفتن که مشخص شد مری نمرده بود و فقط برای چند لحظه قلبش وایساده بود و بچه 2 ماهش هم س.ق.ط نشده بود
AD:دکتر ببینم اون به هوش میاد؟
دکتر:میدونید به نظرم این یه معجزه بود که همسرتون نمردن و الان به احتمال زیاد چند دیقه دیگه بیدار میشن
AD:خیلی ممنونم دکتر
دکتر که از اتاق بیرون رفت
نشستم کنار تخت مری
دستاش رو گرفتم و بوسیدم
خوشحالم که از دستت ندادم عشقم
(رحی:چرا میگه عشقم چندشم میشه کاگی:ای خدااااا)
M:بعد اینکه بیهوش شدم هیچی نفهمیدم
یه لحظه فقط یه نور دیدم که به طرفم اومد
و جلوی خودم یه خانم خیلی خوشگل رو دیدم
_سلام مرینت
*س...سلام
ببینم شما کی هستید
اینجا کجاست من مردم؟
_مهم نیس من کی هستم
مهم اینکه ایا تو میخوای دوباره به زندگی برگردی؟
*هعی چه زندگی ای
نه من دیگه امیدی به زندگی ندارم
_اما همسرت به تو نیاز داره
*چی؟اون
اون حتی بهم اهمیت نمیده چه حرفا
_ولی اون تورو دوست داره
اون نمیخواست اتفاقی برات بیوفته برا همین اینقدر
بدخلق شد
میترسید اتفاقی رات بیوفته تو باید درکش کنی
*اما اون کارش رو به من ترجیح داد
چطور میتونم دوباره زندگی کنم وقتی هیچ امیدی به زندگی ندارم؟
اون از وقتی رئیس شده اخلاقش.رفتارش و همچیش تغیر کرده
دقیقا شبیه به یه زامبی
بی روح بی عاطفه
فقط به فکر کار
_اشتباه نکن
اون بخاطر خوشبختیت هر کاری از دستش بربیاد میکنه
ولی سرش به شدت شلوغه
نمیدونه چطوری میتونه هم از پس کارها بربیاد و هم با همسرش وقت بگذرونه
اون زهنش درگیره
باید یکم درکش کنی
مرینت اون دوست داره
*از کجا معلوم؟
_وقتی بیدار شی خودت میفهمی
فقط به حرفام فکر کن.....
*هعی کجا میری صبر کن.......
اون زن رفت و من یه حس عجیبی بهم دست داد که فهمیدم دوباره به بدنم برگشتم
کمی انگشتم رو تکون دادم و به ارومی چشمم رو باز کردم
AD:,وای خدای من
مرییییییییییییییییییی
تو حالت خوبه؟
M:ادرین؟
اون بخاطر من اینجاست؟
با صدایی ضعیف گفتم:
چرا...اینقدر قیافت داغونه
چرا اومدی دنبالم؟
AD:هیچی مهم نیست
میدونی من
۱.۶k
۱۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.