*صدایی که شبیه به صدایمادرش بود گفت بیاد داخل... نه!!! صح
*صدایی که شبیه به صدایمادرش بود گفت بیاد داخل... نه!!! صحنه ای که دید رو باور نمی کرد... اون مادرش بود،،، بلاتریکس استرنج،،؟ *
متیو : چطو... ری؟ چطوری از آزکابان اومدی بیرون؟ هااااا؟؟؟ جواب بده دیگههههههههه
دامبلدور : هی پسر... آروم باش....
بلاتریکس : اوم..پسرم؟ دلت برام تنگ نشده بود؟
متیو : نهههه ... یادت رفته کارایی که باهام کردی؟
(*فلش بک به ۳ سال پیش وقتی که متیو فقط پسری 13 ساله بود*)
متیو : نه مادر! من نمیخوام که از دسته ی برادر باشم... من نمیخوام آدم بکشم
بلاتریکس : هی...انقد فس فس نکن و زر اضافی نزن و فقط برو داخل... (فک کنم فهمیدین چیشد دیگه؟ )
(*زمان حال*)
*بلاتریکس به یاد کارهایی که به پسرش اجبار کرده بود افتاد و پوزخند نیش داری زد... *
متیو : سیریوس... دخترت بیماری قلبی داره!!!!!!! تو نمیدونستی نه؟! چون یه پدر هیچوقت با بچش اینکارو نمیکنه...
(*متیو بدون انتظار جواب از اتاق رفت بیرون و یکراست به سمت دفتر خانوم پامفری رفت... *)
(*ا/ت بهوش اومده بود... *)
://// گایز واقعا ببخشید ولی من الان اصلا حالم خوب نیست و اینم بخاطر قولی که داده بودم نوشتم:////
متیو : چطو... ری؟ چطوری از آزکابان اومدی بیرون؟ هااااا؟؟؟ جواب بده دیگههههههههه
دامبلدور : هی پسر... آروم باش....
بلاتریکس : اوم..پسرم؟ دلت برام تنگ نشده بود؟
متیو : نهههه ... یادت رفته کارایی که باهام کردی؟
(*فلش بک به ۳ سال پیش وقتی که متیو فقط پسری 13 ساله بود*)
متیو : نه مادر! من نمیخوام که از دسته ی برادر باشم... من نمیخوام آدم بکشم
بلاتریکس : هی...انقد فس فس نکن و زر اضافی نزن و فقط برو داخل... (فک کنم فهمیدین چیشد دیگه؟ )
(*زمان حال*)
*بلاتریکس به یاد کارهایی که به پسرش اجبار کرده بود افتاد و پوزخند نیش داری زد... *
متیو : سیریوس... دخترت بیماری قلبی داره!!!!!!! تو نمیدونستی نه؟! چون یه پدر هیچوقت با بچش اینکارو نمیکنه...
(*متیو بدون انتظار جواب از اتاق رفت بیرون و یکراست به سمت دفتر خانوم پامفری رفت... *)
(*ا/ت بهوش اومده بود... *)
://// گایز واقعا ببخشید ولی من الان اصلا حالم خوب نیست و اینم بخاطر قولی که داده بودم نوشتم:////
۴.۹k
۱۵ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.