فیک( من♡تو) پارت ۷۷
فیک( من♡تو) پارت ۷۷
ا.ت ویو
که صدا دادش اومد با دادش خندیدم ک فک کنم صدا خندمو شنیده بود...
شوگا: بخند الان بیام....( کمی بلند)
خاستم از جلو در برم ک از دستم گرفت...بهش نگاه کردم...یه تفنگ آب پاش دستش بود..ک با اون بهم آب پاشید...
شوگا: میخندی..ها..به من میخندی...
ا.ت: آی..ولم کن...اوپا...
شوگا: نه....اول بگو چرا خندیدی...
ا.ت: آی آی...هيچی همنجوری....
شوگا: میخای باور کنم.....
جونگکوک: جز باور کردن دیگه راهی نیس...
به صدای ک میومد نگاه کردم جونگکوک با یه تفنگ آب پاش اونورتر وایستاده بود....
شوگا: نکنه...اومدی ا.ت و نجات بدی...
جیهوپ: تنها جونگکوک نه منم اومدم تا پرنسس رو نجات بدیم.....
شوگا: قبول نیس دو نفر ...منم یه نفر....
جونگکوک: پرنسس رو آزاد کن....
شوگا: نمیکنم...
جونگکوک: پس بجز شلیک راهی دیگری نیس....
به بازیشون خندم گرفت..واقعا شبیه چندتا بچه خردسال داشتن بازی میکردن...اونقد آب پاشیدن ک همه ی لباسمون خیسی خیس بود شوگا دستمو ول کرد ک جونگکوک گرفتش و سمت خودش کشیدم....
جونگکوک: هههه...پرنسس رو آزاد کردیم....
شوگا: یا..با کدوم جرائت...
جیهوپ: باهمونی ک تو نداری..
و بعدش سه تایی فرار کردیم...تو حال دور مبل ها میدویدم...و شوگا دنبالمون....
دیدم بقیه اعضام اومدن....
سه تایی پشت نامجون و جین وایستادیم ک شوگا گفت...
شوگا: بیاین بیرون....
جونگکوک: هیونگ نمیخاین کمکمون کنین....
تفنگ آب پاشو تو دست نامجون و جین دیدم....
و بعدش صدا نامجون و گفت...
نامجون: چرا ک نه...
و با تفنگ رومون آب پاشید..
و از اونور تهیونگ و جیمین اومدن.....منو جیمین جیهوپ و جونگکوک یه تیم و نامجون و جین و شوگا و تهیونگ یه تیم...
همنجوری میدویدیم و میخندیدم این اولین روزم بود ک از ته دل میخندیدم....جونگکوک از دستم گرفته بود و دنبالش میکشید....منم دنبالش میرفتم..به دستم نگاه میکردم و به جونگکوک ک اون لبخندش همه چه بود واسم....
داشتم دنبالش میرفتم ک با چندتا سرفه....دهنم پر خون شد.....دستمو کشیدم..ک ایستاد دستمو جلو دهنم گرفتم ک نگران همشون سمتم نگاه کردن...
خاستم از کنارشون رد شم.....که..
اشتباه املایی بود معذرت 💖
هی سناریو ساز و منحرف و فضول های پارت قبل دستا بالا🖐😄
ا.ت ویو
که صدا دادش اومد با دادش خندیدم ک فک کنم صدا خندمو شنیده بود...
شوگا: بخند الان بیام....( کمی بلند)
خاستم از جلو در برم ک از دستم گرفت...بهش نگاه کردم...یه تفنگ آب پاش دستش بود..ک با اون بهم آب پاشید...
شوگا: میخندی..ها..به من میخندی...
ا.ت: آی..ولم کن...اوپا...
شوگا: نه....اول بگو چرا خندیدی...
ا.ت: آی آی...هيچی همنجوری....
شوگا: میخای باور کنم.....
جونگکوک: جز باور کردن دیگه راهی نیس...
به صدای ک میومد نگاه کردم جونگکوک با یه تفنگ آب پاش اونورتر وایستاده بود....
شوگا: نکنه...اومدی ا.ت و نجات بدی...
جیهوپ: تنها جونگکوک نه منم اومدم تا پرنسس رو نجات بدیم.....
شوگا: قبول نیس دو نفر ...منم یه نفر....
جونگکوک: پرنسس رو آزاد کن....
شوگا: نمیکنم...
جونگکوک: پس بجز شلیک راهی دیگری نیس....
به بازیشون خندم گرفت..واقعا شبیه چندتا بچه خردسال داشتن بازی میکردن...اونقد آب پاشیدن ک همه ی لباسمون خیسی خیس بود شوگا دستمو ول کرد ک جونگکوک گرفتش و سمت خودش کشیدم....
جونگکوک: هههه...پرنسس رو آزاد کردیم....
شوگا: یا..با کدوم جرائت...
جیهوپ: باهمونی ک تو نداری..
و بعدش سه تایی فرار کردیم...تو حال دور مبل ها میدویدم...و شوگا دنبالمون....
دیدم بقیه اعضام اومدن....
سه تایی پشت نامجون و جین وایستادیم ک شوگا گفت...
شوگا: بیاین بیرون....
جونگکوک: هیونگ نمیخاین کمکمون کنین....
تفنگ آب پاشو تو دست نامجون و جین دیدم....
و بعدش صدا نامجون و گفت...
نامجون: چرا ک نه...
و با تفنگ رومون آب پاشید..
و از اونور تهیونگ و جیمین اومدن.....منو جیمین جیهوپ و جونگکوک یه تیم و نامجون و جین و شوگا و تهیونگ یه تیم...
همنجوری میدویدیم و میخندیدم این اولین روزم بود ک از ته دل میخندیدم....جونگکوک از دستم گرفته بود و دنبالش میکشید....منم دنبالش میرفتم..به دستم نگاه میکردم و به جونگکوک ک اون لبخندش همه چه بود واسم....
داشتم دنبالش میرفتم ک با چندتا سرفه....دهنم پر خون شد.....دستمو کشیدم..ک ایستاد دستمو جلو دهنم گرفتم ک نگران همشون سمتم نگاه کردن...
خاستم از کنارشون رد شم.....که..
اشتباه املایی بود معذرت 💖
هی سناریو ساز و منحرف و فضول های پارت قبل دستا بالا🖐😄
۸.۵k
۱۴ اسفند ۱۴۰۲