<غرق شده در تاریکی ها> پارت دوم:)
بعد از صبحانه ریگولوس و سیریوس در یک اتاق بزرگ که با کاغذ دیواری های سیاه و سبز پر رنگ تزئین شده بود روی دو صندلی نشستند تا تکالیف پدرشان را انجام دهند. ریگولوس خیلی مرتب روی صندلی نشست . کمرش را صاف کرد و دست هایش را روی میز ثابت نگه داشت. اما سیریوس بسیار شلخته بود. کج روی صندلی نشسته بود. و داشت برگه ای را خط خطی میکرد. در همین حال پدر آن دو وارد شد و سیریوس که حالا متوجه پدرش شده بود خودش را جمع و جور کرد.. پدر رو به آن دو با صدایی کاملا مردانه و جدی گفت: خب امروز قراره درباره جادو سیاه مطلب بهتون بگم.. جادوی سیاه جادوی مهمیه...
سیریوس با صدای بلند گفت: اصلا هم اینجوری نیست.. جادوی سیاه به درد نخور ترین چیز تو دنیای جادوگریهه..
پدرش به او اخم کرد. ریگولوس متوجه عصبانیت پدرش شد و با پایش به سیریوس ضربه ای زد تا سیریوس متوجه شود و به این موضوع ادامه ندهد..
پدرِ آنها مطالبی درباره جادو ی سیاه روی تابلویی نوشت و گفت: اینا نکته های مهمی هستن که باید بدونین..
و از اتاق بیرون رفت. بعد از چند ثانیه یکی به در کوبید و در باز شد. گلاریس بود. گلاریس خنده ای کرد و وارد اتاق شد و گفت: خب.. چی کار میکنین..؟ درس میخونین نه؟؟ به منم یه برگه بدین میخوام نقاشی بکشم لطفا....
سیریوس که علاقه ای به نوشتن مطالب درباره جادو سیاه را نداشت گفت: آجی .. بیا برگه من واسه تو...
گلاریس با ذوق برگه را از دست سیریوس گرفت و شروع به نقاشی کرد..
ساعت ۱۰ و نیم شد و حالا وقت آن بود که ریگولوس آماده شود و به سمت سکوی نه و سه چهارم برود. قطار ساعت ۱۱ راه می افتاد..
سیریوس با صدای بلند گفت: اصلا هم اینجوری نیست.. جادوی سیاه به درد نخور ترین چیز تو دنیای جادوگریهه..
پدرش به او اخم کرد. ریگولوس متوجه عصبانیت پدرش شد و با پایش به سیریوس ضربه ای زد تا سیریوس متوجه شود و به این موضوع ادامه ندهد..
پدرِ آنها مطالبی درباره جادو ی سیاه روی تابلویی نوشت و گفت: اینا نکته های مهمی هستن که باید بدونین..
و از اتاق بیرون رفت. بعد از چند ثانیه یکی به در کوبید و در باز شد. گلاریس بود. گلاریس خنده ای کرد و وارد اتاق شد و گفت: خب.. چی کار میکنین..؟ درس میخونین نه؟؟ به منم یه برگه بدین میخوام نقاشی بکشم لطفا....
سیریوس که علاقه ای به نوشتن مطالب درباره جادو سیاه را نداشت گفت: آجی .. بیا برگه من واسه تو...
گلاریس با ذوق برگه را از دست سیریوس گرفت و شروع به نقاشی کرد..
ساعت ۱۰ و نیم شد و حالا وقت آن بود که ریگولوس آماده شود و به سمت سکوی نه و سه چهارم برود. قطار ساعت ۱۱ راه می افتاد..
۳.۷k
۱۳ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.