تلخ اما شیرین p:17
#رزی
وایی او جیسوی چه کنم هاااااا؟؟؟؟🫨🫨🫨🫨🫨🫨🫨
فوری جیمین رو هل دادم سرش خورد بع دیوار"" اوخی""
#جیمین
در حال کیس رفتن بودیم که.....۶لم داد سرم خورد به دیوار خیلی درد داشت اما به رویه خودم نمیاوردم ولی با حالت عصبی نگاهش میکردم
احساس کردم استرس داره که یهوووووو گفت
رزی:آها آقای جیمین میخواستم درباره ی پروژه صحبت کنم باهاتون و داشتید شماره ی خواهرتون رو میدادید که....
واااا چی داره میگههه🤨
جیمین :جانم!!!!
دیدم رزی داره به اون زنه اشاره میکنه فهمیدم و گفتم
جیمین:هاااا ..چیزه بله بله درسته
رزی "لبخند ملایم
رزی تا اون لبخند رو زد دلم آب شد
#جیسو
رفتیم سئول
بعد فهمیدم که داره تهیونگ ازدواج میکنه گفتم حتما رزی و بابا هم اونجان ....
( پدر رزی دو همسر داشته که یکی مامان رزی و جیسو هست و دیگری مادر تهیونگگگ هردو فوت کردند)
رفتیم اونجا که دیدم بابا نشسته یه گوشه
اول رفتم سمت تهیونگ و همسرش که تبریک بگم
جیسو:سلام ته "سرد
ته:سلام نونا"سرد
جیسو:خوشبختم من خواهر تهیونگ هستم
زیر لبم گفتم ناتنیش
۹نی:خیلی ممنون منم خواهر جیمینم اسمم جنیه
جیسو:عه پس آشناییم خوبه فعلا
ته :فقط برووووو"اروم
جیسو:چیزی گفتی ؟؟؟!!!
ته:نه فقط گفتم به امید دیدار
جیسو :هوم
رفتم دنبال بابا برگردم که نبود
رفتم حیاط که زنگ بزنم جین بیاد دنبالم چون بابا و رزی نبودن...د....چی!!
بله ماجرا این بود
جیسو :اینجا چه خبره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!
رزی : عهههههه سلام اوننننییییی خیلی خوبه که .....
جیسو :پروزه ی چی تو که هنوز...
رزی:پروژه ی دانشگاه...
جیسو :دانشگاه که هنوز تموم نکردی که؟؟؟؟؟؟
رزی:برات توضیح میدن نوناااا
جیسو :بیا بریم خونه زود"عصبی
جیمین :هوش درست صحبت کن باهاش
جیسو :جانمممممم!!!!!!!!!؟"خیلی عصبی طوری که پلک هاش تیک میزد
جیمین :همین که گف...
رزی:ببخشد آقای پارک ایشوننن خواهرمه
جیمین:....ها؟!
..........
پارت بعد
حمایت دوستان🙏
وایی او جیسوی چه کنم هاااااا؟؟؟؟🫨🫨🫨🫨🫨🫨🫨
فوری جیمین رو هل دادم سرش خورد بع دیوار"" اوخی""
#جیمین
در حال کیس رفتن بودیم که.....۶لم داد سرم خورد به دیوار خیلی درد داشت اما به رویه خودم نمیاوردم ولی با حالت عصبی نگاهش میکردم
احساس کردم استرس داره که یهوووووو گفت
رزی:آها آقای جیمین میخواستم درباره ی پروژه صحبت کنم باهاتون و داشتید شماره ی خواهرتون رو میدادید که....
واااا چی داره میگههه🤨
جیمین :جانم!!!!
دیدم رزی داره به اون زنه اشاره میکنه فهمیدم و گفتم
جیمین:هاااا ..چیزه بله بله درسته
رزی "لبخند ملایم
رزی تا اون لبخند رو زد دلم آب شد
#جیسو
رفتیم سئول
بعد فهمیدم که داره تهیونگ ازدواج میکنه گفتم حتما رزی و بابا هم اونجان ....
( پدر رزی دو همسر داشته که یکی مامان رزی و جیسو هست و دیگری مادر تهیونگگگ هردو فوت کردند)
رفتیم اونجا که دیدم بابا نشسته یه گوشه
اول رفتم سمت تهیونگ و همسرش که تبریک بگم
جیسو:سلام ته "سرد
ته:سلام نونا"سرد
جیسو:خوشبختم من خواهر تهیونگ هستم
زیر لبم گفتم ناتنیش
۹نی:خیلی ممنون منم خواهر جیمینم اسمم جنیه
جیسو:عه پس آشناییم خوبه فعلا
ته :فقط برووووو"اروم
جیسو:چیزی گفتی ؟؟؟!!!
ته:نه فقط گفتم به امید دیدار
جیسو :هوم
رفتم دنبال بابا برگردم که نبود
رفتم حیاط که زنگ بزنم جین بیاد دنبالم چون بابا و رزی نبودن...د....چی!!
بله ماجرا این بود
جیسو :اینجا چه خبره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!
رزی : عهههههه سلام اوننننییییی خیلی خوبه که .....
جیسو :پروزه ی چی تو که هنوز...
رزی:پروژه ی دانشگاه...
جیسو :دانشگاه که هنوز تموم نکردی که؟؟؟؟؟؟
رزی:برات توضیح میدن نوناااا
جیسو :بیا بریم خونه زود"عصبی
جیمین :هوش درست صحبت کن باهاش
جیسو :جانمممممم!!!!!!!!!؟"خیلی عصبی طوری که پلک هاش تیک میزد
جیمین :همین که گف...
رزی:ببخشد آقای پارک ایشوننن خواهرمه
جیمین:....ها؟!
..........
پارت بعد
حمایت دوستان🙏
۳.۸k
۱۰ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.