part 3
سوجین: خب خب.. بفرمایید بشینید..
همین الان میخواستیم بازی کنیمااا عجب موقعی اومدید!!
تهیونگ و هانول نشستند..
همه دور یک میز جمع شدن..
لارا: خ.. خیلی ببخشید.. م.. م.. من الان برمیگردم
لارا به سمت دستشویی رفت..
قلبش قدرت هضم همچین چیزیو نداشت..
عشقش..
همه ی زندگیش..
کسی که 6 سال عاشقش بود..
الان جلوی چشمش با ی دختر دیگه بود..
لارا با صدای تقه ای که به در دستشویی خورد به خودش اومد..
سوجین: لارا شی.. حالت خوبه؟
لارا که سعی در پنهان کردن لرزش صداش داشت لب زد: خ.. خوبم
لارا شیر آبو باز کرد و آبی به صورتش زد و همراه با یه لبخند ضایع رفت پیش بچه ها..
ثانا: لارا شی بیا کنار من و سوجین بشین!!
سوجین: بازیو شروع میکنیم.. من بطریو میچرخونم....
لارا سعی کرد به تهیونگ و هانول نگاه نکنه..اما نمیشد..
تهیونگ حتی بهش سلامم نکرد!!
نمیخواست ضعیف باشه..
اما مگه میشد؟؟
با صدای سولی به خودش اومد..
سوال- نامجون
جواب- تهیونگ
نامجون: تهیونگااا... جرعت یا حقیقت؟
تهیونگ: حقیقت!
نامجون: چ ترسویی هاا... خب.. امممم.. هانول یا... هانول یا لارا؟
تهیونگ: خب هردوشون...
نامجون: نشد دیگه داش.. کدوم؟
تهیونگ: خب.. من هانول رو خیلی دوست دارم.. لارا هم برام عزیزه اما به عنوان یه دوست..
بغض مثل یه گرگ به گلوی لارا چنگ میزدـ.
ادامه دارد....
لایک؟
کامنت؟
فالو؟
همین الان میخواستیم بازی کنیمااا عجب موقعی اومدید!!
تهیونگ و هانول نشستند..
همه دور یک میز جمع شدن..
لارا: خ.. خیلی ببخشید.. م.. م.. من الان برمیگردم
لارا به سمت دستشویی رفت..
قلبش قدرت هضم همچین چیزیو نداشت..
عشقش..
همه ی زندگیش..
کسی که 6 سال عاشقش بود..
الان جلوی چشمش با ی دختر دیگه بود..
لارا با صدای تقه ای که به در دستشویی خورد به خودش اومد..
سوجین: لارا شی.. حالت خوبه؟
لارا که سعی در پنهان کردن لرزش صداش داشت لب زد: خ.. خوبم
لارا شیر آبو باز کرد و آبی به صورتش زد و همراه با یه لبخند ضایع رفت پیش بچه ها..
ثانا: لارا شی بیا کنار من و سوجین بشین!!
سوجین: بازیو شروع میکنیم.. من بطریو میچرخونم....
لارا سعی کرد به تهیونگ و هانول نگاه نکنه..اما نمیشد..
تهیونگ حتی بهش سلامم نکرد!!
نمیخواست ضعیف باشه..
اما مگه میشد؟؟
با صدای سولی به خودش اومد..
سوال- نامجون
جواب- تهیونگ
نامجون: تهیونگااا... جرعت یا حقیقت؟
تهیونگ: حقیقت!
نامجون: چ ترسویی هاا... خب.. امممم.. هانول یا... هانول یا لارا؟
تهیونگ: خب هردوشون...
نامجون: نشد دیگه داش.. کدوم؟
تهیونگ: خب.. من هانول رو خیلی دوست دارم.. لارا هم برام عزیزه اما به عنوان یه دوست..
بغض مثل یه گرگ به گلوی لارا چنگ میزدـ.
ادامه دارد....
لایک؟
کامنت؟
فالو؟
۶.۰k
۰۶ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.