من خودخواهم...!
تکپارتیازیونگی...-
ساعت ²:⁴⁶..بامداد
با عربده ای رو به نگهبانا غرید:احمقای بی عرضه..حواستون کدوم گوری بود؟..
چطور یه دختر ..تونسته از بین این همه آدم..فرار کنه هااا؟؟..
&:ق..قربان..ما فک کردیم دستور از شما بو...
-:زر زرات خیلی رو مخمه...ماشه رو هدف گرفتم..و خون ش همه جا پخش شد..با بی تفاوتی از کنارش رد شدم..به سمت اتاقم..
درسته..اون منو دوست نداشت..
ولی دست خودش نیست..چیزی ک من میخوام..
باید اتفاق بیوفته..تو همون فکر..اسلحه م رو تو کتم گزاشتم..و دستور دادم..ردشون بزن و سوار ماشین شدم..
تو این فکر بودم..آخه تو چطوری میخوای از دست من فرار کنی؟..وقتی میدونی من قراره پیدات کنم..چرا فرار میکنی؟..
آدرسش دقیقا همونجایی بود ک برای اولین بار دیدمش..اونجا چکار میکرد؟..
بعد چند دیقه رسیدم همون پل چوبی بود..ک لبه ی اون نشسته بود و به رودخونه خیره بود..از پشت سرش با قدم های آروم اومدم..
کنارش نشستم..
ا.ت:
دوسش داشتم اما به شدت سختگیر بود..پس مجبور بودم از دستش..فرار کنم..ک با سایه ای آشنا برخوردم..
خودش بود..
دقیقا کنارم نشست..خواستم فرار کنم ک دستمو کشید..
نشوند روی پاش..وقتی تو این حالت بود..جرعت نداشتی کاری کنی..ک با شوک نگا ش میکردم..
چطور تونست..چطور تونست منو پیدا کنه؟..ب صورت بی نقص ش چشم دوختم..ک ب آب خیره شده بود..دستشو دورم حلقه کرد..و بلاخره شروع ب صحبت کردن شد..:
-:تو فک مردی میتونی از دست من فرار کنی؟..
:نه..
-:پس چرا اینکارو میکنی؟..
:چون خیلی سختگیر و خودخواهم!
-:نگاهی به ا.ت میندازه و سرشو میزاره کنار گردنش..ک نفسای گرمش..ب ا.ت برخورد میخوره..*من خودخواهی.. ک اموالم رو با کسی تقسیم نمیکنم؟..
...
پیام:اگر کسی رو دوست داشته باشی.. مهم نیس کجاس..درهرصورت پیداش میکنی..در هرجا..و هرمکان...و هردنیا!
A_shinigamy_army
ساعت ²:⁴⁶..بامداد
با عربده ای رو به نگهبانا غرید:احمقای بی عرضه..حواستون کدوم گوری بود؟..
چطور یه دختر ..تونسته از بین این همه آدم..فرار کنه هااا؟؟..
&:ق..قربان..ما فک کردیم دستور از شما بو...
-:زر زرات خیلی رو مخمه...ماشه رو هدف گرفتم..و خون ش همه جا پخش شد..با بی تفاوتی از کنارش رد شدم..به سمت اتاقم..
درسته..اون منو دوست نداشت..
ولی دست خودش نیست..چیزی ک من میخوام..
باید اتفاق بیوفته..تو همون فکر..اسلحه م رو تو کتم گزاشتم..و دستور دادم..ردشون بزن و سوار ماشین شدم..
تو این فکر بودم..آخه تو چطوری میخوای از دست من فرار کنی؟..وقتی میدونی من قراره پیدات کنم..چرا فرار میکنی؟..
آدرسش دقیقا همونجایی بود ک برای اولین بار دیدمش..اونجا چکار میکرد؟..
بعد چند دیقه رسیدم همون پل چوبی بود..ک لبه ی اون نشسته بود و به رودخونه خیره بود..از پشت سرش با قدم های آروم اومدم..
کنارش نشستم..
ا.ت:
دوسش داشتم اما به شدت سختگیر بود..پس مجبور بودم از دستش..فرار کنم..ک با سایه ای آشنا برخوردم..
خودش بود..
دقیقا کنارم نشست..خواستم فرار کنم ک دستمو کشید..
نشوند روی پاش..وقتی تو این حالت بود..جرعت نداشتی کاری کنی..ک با شوک نگا ش میکردم..
چطور تونست..چطور تونست منو پیدا کنه؟..ب صورت بی نقص ش چشم دوختم..ک ب آب خیره شده بود..دستشو دورم حلقه کرد..و بلاخره شروع ب صحبت کردن شد..:
-:تو فک مردی میتونی از دست من فرار کنی؟..
:نه..
-:پس چرا اینکارو میکنی؟..
:چون خیلی سختگیر و خودخواهم!
-:نگاهی به ا.ت میندازه و سرشو میزاره کنار گردنش..ک نفسای گرمش..ب ا.ت برخورد میخوره..*من خودخواهی.. ک اموالم رو با کسی تقسیم نمیکنم؟..
...
پیام:اگر کسی رو دوست داشته باشی.. مهم نیس کجاس..درهرصورت پیداش میکنی..در هرجا..و هرمکان...و هردنیا!
A_shinigamy_army
۴.۸k
۰۲ اسفند ۱۴۰۲