رمان منیم گوزل سئوگیلیم نویسنده الهه پورعلی
پارت ۹۸
چیزی به ذهن سوگل افتاد و سریع آن را بر زبان آورد:
- کایان من هم باهات میام.
کایان با چشمانی گرد شده گفت:
- Nerede
<<کجا؟>>
سوگل نگاهی به هوای بارانی بیرون انداخت و گفت:
- با هم بریم بیمارستان قول میدم به پرو پات نپیچم.
کایان بدش نمیآمد با سوگل همراه شود اما رو به او گفت:
- Oraya gelirsen sıkılırsın, kalıp öğle yemeğini yersin, ben dönene kadar biraz uyursun
<<اگه بیای اونجا حوصلهات سر میره، بمون ناهارت رو بخور، کمی بخواب تا بگردم.>>
اما سوگل قبول نکرده و به سرعت به سمت در قهوهای و عریض اتاق کایان رفته و گفت:
- من هم حاظر میشم.
و سریع از اتاق خارج شد، کایان درحالی که شلوار اسلشش را با شلوار کتان تعویض میکرد دو ساعت گذشته را از ذهنش میگذراند، آهنگ خواندنش برای سوگل، آشپزی با او، تزئین کیک و صحبتهایشان!
همگی برایش لذت بخش بودند، به جرئت میتوان گفت که تا به حال حالش با هیچکس به این اندازه خوب نبود، با این که سوگل بیست و دو سال بیشتر نداشت اما با اینحال موقع ناراحتی خوب میتوانست او را آرام کند و زمان دلخوشی با او شادی میکرد.
لباسهایش را پوشیده و به سرعت از اتاق خارج شد، با زدن در اتاق سوگل و صدا کردنش همزمان سوگل با مانتوی بلند آبی هوایی و شال و شلوار سفید رنگ جلوی در ظهر شده و گفت:
- من آمادهام بریم.
کایان درحال نگاه به چشمانش احسنتی به آفریده خدا گفته و رو به او گفت:
- Seogil, benimle gelmek istediğinden emin misin? Yorulacaksınız!
<<سئوگیل، مطمئنی میخوای با من بیای؟ خسته میشیها!>>
سوگل سری تکان داده و به حالت دو از پلهها پایین رفت، با شیطنت برگشته و به ترکی گفت:
- çabuk gel
<<سریع بیا>>
کایان بشقاب کیک را برداشته و روی اپن گذاشت و پس از لبخندی به همراه سوگل از خانه خارج شدند و مقصد بیمارستان را در پیش گرفتند.
بماند که سوگل حین رانندگی کایان، کلی مسخرهبازی درآورد و کایان را خنداند، کایان نیز گاهی فرمان را تکان میداد و ماشین را یه این سمت و آن سمت میکشاند.
تا خود بیمارستان هر دو از خنده رودهبر شده بودند.
هر دو وارد بیمارستان شده و پس از پرسیدن حال بیمار کایان سریع به اتاقش رفته و لباس استریل شده پوشید، جلوی در اتاق ایستاد تا با خانواده کودک صحبت کند که سوگل نیز از فرصت استفاده کرده و یک دست لباس استریل به تن کرد و پشت سر کایان، همراه چند پرستار وارد اتاق عمل شد.
کایان با دیدن کودک بیهوش به سمتش رفته و آماده جراحی شد، همانطور که از پرستار تجهیزات لازم را میخواست سر بلند کرده و با دیدن سوگل بهتزده و متعجب گفت:
- Seogil, Seogil, burada ne yapıyorsunuz?
<<سئوگیل، سئوگیل تو اینجا چیکار میکنی؟>>
سوگل لبش را داخل دهان کشید و فضای نسبتا تاریک اتاق را از زیر نظر گذراند و درحالی که دنبال جواب بود گفت:
- قول دادم که به پروپات نپیچم، تو کارت رو بکن.
از اول تا آخر عمل همانطور مشغول دید زدن کایان بوده و کایان هر از گاهی نگاهش را بیاختیار به او میدوخت .
چیزی به ذهن سوگل افتاد و سریع آن را بر زبان آورد:
- کایان من هم باهات میام.
کایان با چشمانی گرد شده گفت:
- Nerede
<<کجا؟>>
سوگل نگاهی به هوای بارانی بیرون انداخت و گفت:
- با هم بریم بیمارستان قول میدم به پرو پات نپیچم.
کایان بدش نمیآمد با سوگل همراه شود اما رو به او گفت:
- Oraya gelirsen sıkılırsın, kalıp öğle yemeğini yersin, ben dönene kadar biraz uyursun
<<اگه بیای اونجا حوصلهات سر میره، بمون ناهارت رو بخور، کمی بخواب تا بگردم.>>
اما سوگل قبول نکرده و به سرعت به سمت در قهوهای و عریض اتاق کایان رفته و گفت:
- من هم حاظر میشم.
و سریع از اتاق خارج شد، کایان درحالی که شلوار اسلشش را با شلوار کتان تعویض میکرد دو ساعت گذشته را از ذهنش میگذراند، آهنگ خواندنش برای سوگل، آشپزی با او، تزئین کیک و صحبتهایشان!
همگی برایش لذت بخش بودند، به جرئت میتوان گفت که تا به حال حالش با هیچکس به این اندازه خوب نبود، با این که سوگل بیست و دو سال بیشتر نداشت اما با اینحال موقع ناراحتی خوب میتوانست او را آرام کند و زمان دلخوشی با او شادی میکرد.
لباسهایش را پوشیده و به سرعت از اتاق خارج شد، با زدن در اتاق سوگل و صدا کردنش همزمان سوگل با مانتوی بلند آبی هوایی و شال و شلوار سفید رنگ جلوی در ظهر شده و گفت:
- من آمادهام بریم.
کایان درحال نگاه به چشمانش احسنتی به آفریده خدا گفته و رو به او گفت:
- Seogil, benimle gelmek istediğinden emin misin? Yorulacaksınız!
<<سئوگیل، مطمئنی میخوای با من بیای؟ خسته میشیها!>>
سوگل سری تکان داده و به حالت دو از پلهها پایین رفت، با شیطنت برگشته و به ترکی گفت:
- çabuk gel
<<سریع بیا>>
کایان بشقاب کیک را برداشته و روی اپن گذاشت و پس از لبخندی به همراه سوگل از خانه خارج شدند و مقصد بیمارستان را در پیش گرفتند.
بماند که سوگل حین رانندگی کایان، کلی مسخرهبازی درآورد و کایان را خنداند، کایان نیز گاهی فرمان را تکان میداد و ماشین را یه این سمت و آن سمت میکشاند.
تا خود بیمارستان هر دو از خنده رودهبر شده بودند.
هر دو وارد بیمارستان شده و پس از پرسیدن حال بیمار کایان سریع به اتاقش رفته و لباس استریل شده پوشید، جلوی در اتاق ایستاد تا با خانواده کودک صحبت کند که سوگل نیز از فرصت استفاده کرده و یک دست لباس استریل به تن کرد و پشت سر کایان، همراه چند پرستار وارد اتاق عمل شد.
کایان با دیدن کودک بیهوش به سمتش رفته و آماده جراحی شد، همانطور که از پرستار تجهیزات لازم را میخواست سر بلند کرده و با دیدن سوگل بهتزده و متعجب گفت:
- Seogil, Seogil, burada ne yapıyorsunuz?
<<سئوگیل، سئوگیل تو اینجا چیکار میکنی؟>>
سوگل لبش را داخل دهان کشید و فضای نسبتا تاریک اتاق را از زیر نظر گذراند و درحالی که دنبال جواب بود گفت:
- قول دادم که به پروپات نپیچم، تو کارت رو بکن.
از اول تا آخر عمل همانطور مشغول دید زدن کایان بوده و کایان هر از گاهی نگاهش را بیاختیار به او میدوخت .
۲.۳k
۰۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.