💫پارت4
اپ:یعنی میخوای بگی عاشق بینا شدی؟
جیمین:بله
اپ:چه تصمیم یهویی تو مطمئنی؟
جیمین:بله
اپ:امشب با پدرش حرف میزنم اما اگر قبول نکن چیه؟
جیمین:مگه شما نگفتین مادر وقتی باهاتون ازدواج کرد اصلا بهتون حسی نداشت اما بعدش عاشقتون شد
اپ:(لبخند)امشب موقع شام باهاشون حرف میزنم خوشحالم بالاخره یکیرو پیدا کردی
جیمین:ممنونم من بااجازه میرم
از اتاق پدرم امدم بیرون رفتم تو اتاق خودم اگر بینا قبول نکن چیه اگر نخواد با من باشه چیه یعنی مجبور میشم بزور باهاش باشم ای خدا تا شام چیزی نمونده بود تصمیم گرفتم حاضرشم
ویو بینا
با صدای در زدن از خواب بیدار شدم رفتم درو وا کردم پیشخدمت بود
پیشخدمت:این لباسا برای شماست میشه بپوشین و برای شام بیان پایین
بینا:اوه بله حتما ممنونم
ی لباس خیلی خوشگل و ناز و رنگ سفید لباسمو عوض کردم تو تنم خیلی ناز بود کنار لباس ی کفش سفیدم بود اونو پوشیدم همون موقع صدای در امد یکی امد راهنمایی کرد سمت میز شام همه اونجا بودن
بینا:میبخشین دیر کردم
پدر:چقدر قشنگ تر شدی
خپ:پدرت راست میگه خیلی قشنگ شدی خوب بشین
بینا:بله
یکی از صندلی هارو کشیدم جلوتر و نشستم درست جیمین روبهروم بود روی میز پر از غذاهای مختلف بود مثل مرغ شکم پر ماهی سرخ شد و دسرهای مختلف و چند نوع سوپ ی مقدار سوپ کشیدم تو مشقابم
اپ:سههون میخواستم راجب ی مسئله خیلی مهم باهات حرف بزنم
پدر:حتما بگو
اپ:راستش میدونم شاید از حرفام ناراحت شی اما میخوایم بینا و جیمین باهم ازدواج کنن ی جورایی میخوام بینا عروسم بشه
پدر:تو داری جدی میگی؟
بینا:یعنی چی من حتی پسرتونم نمیشناسم(یذره بلند)
پدر:بینا ادبتو نگه دار
بینا:یعنی چی بابا خودت میفهمی چی میگن میگن من با پسری که نمیشناسم ازدواج کنم بعد شما میگی ادبتو نگه داره(داد بغض)
نتونستم اونجارو تحمل کنم رفتم بیرون فقط میخواستم برم خونمون میدویدم که دستم کشیده شد بابام بود
بینا:چی ازم میخوای تو که اینجوری نبودی هرکی بهم ی چیزی میگفت نابودش میکردی الان به تک دخترت میگن ازدواج کن
پدر:مادر جیمین زن کانگدا باعث شد مادرت حداقل چند وقت بیشتر کنارت باش اون باعث شد توام کنارم باشی جیمین مادرش جلو چشماش به خاطر منو تو مادرت مرد این تنها کاری میتونیم بکنیم تا براشون جبران کنیم خانواد اینا اینقدرم بد نیستن
بینا:چرا من باید این کارو بکنم چرا نمیشه جوری دیگهای جبران کرد چرا نمیشه
پدر:اون مادرش جلوی چشماش مرد قلبش شیکست اون گریه هاش هنوزم تو گوشم گریه های ی پسر بچه بهخاطر مادرش پدرش الکی نمیاد بگه باهاش ازدواج کنی مطمئنم قلبش دوباره ترمیم شد نزار دوباره خورد شه من اطمینان دارم تو عاشقش میشی
بینا:اما اگر نخوامش
پدر:بیا بریم چند مدت باهاش باش پاشو زشته
بینا:بریم
از رو زمین بلند شد با بابام رفتم داخل هیچکس هیچی نمیخورد اقایوخانم پارک داشتن حرف میزد اما جیمین فقط به زمین خیره شده بود
بینا:من معذرت میخوام بابت رفتارم کنترل خودمو از دست دادم
خپ:دخترم امدی ما قصدمون این نبود ناراحتت کنیم اما درخواست جیمین بود
بینا:من قبول میکنم اما
جیمین:اره اگر نتونستی قبولم کنی برو
حمایت؟!
جیمین:بله
اپ:چه تصمیم یهویی تو مطمئنی؟
جیمین:بله
اپ:امشب با پدرش حرف میزنم اما اگر قبول نکن چیه؟
جیمین:مگه شما نگفتین مادر وقتی باهاتون ازدواج کرد اصلا بهتون حسی نداشت اما بعدش عاشقتون شد
اپ:(لبخند)امشب موقع شام باهاشون حرف میزنم خوشحالم بالاخره یکیرو پیدا کردی
جیمین:ممنونم من بااجازه میرم
از اتاق پدرم امدم بیرون رفتم تو اتاق خودم اگر بینا قبول نکن چیه اگر نخواد با من باشه چیه یعنی مجبور میشم بزور باهاش باشم ای خدا تا شام چیزی نمونده بود تصمیم گرفتم حاضرشم
ویو بینا
با صدای در زدن از خواب بیدار شدم رفتم درو وا کردم پیشخدمت بود
پیشخدمت:این لباسا برای شماست میشه بپوشین و برای شام بیان پایین
بینا:اوه بله حتما ممنونم
ی لباس خیلی خوشگل و ناز و رنگ سفید لباسمو عوض کردم تو تنم خیلی ناز بود کنار لباس ی کفش سفیدم بود اونو پوشیدم همون موقع صدای در امد یکی امد راهنمایی کرد سمت میز شام همه اونجا بودن
بینا:میبخشین دیر کردم
پدر:چقدر قشنگ تر شدی
خپ:پدرت راست میگه خیلی قشنگ شدی خوب بشین
بینا:بله
یکی از صندلی هارو کشیدم جلوتر و نشستم درست جیمین روبهروم بود روی میز پر از غذاهای مختلف بود مثل مرغ شکم پر ماهی سرخ شد و دسرهای مختلف و چند نوع سوپ ی مقدار سوپ کشیدم تو مشقابم
اپ:سههون میخواستم راجب ی مسئله خیلی مهم باهات حرف بزنم
پدر:حتما بگو
اپ:راستش میدونم شاید از حرفام ناراحت شی اما میخوایم بینا و جیمین باهم ازدواج کنن ی جورایی میخوام بینا عروسم بشه
پدر:تو داری جدی میگی؟
بینا:یعنی چی من حتی پسرتونم نمیشناسم(یذره بلند)
پدر:بینا ادبتو نگه دار
بینا:یعنی چی بابا خودت میفهمی چی میگن میگن من با پسری که نمیشناسم ازدواج کنم بعد شما میگی ادبتو نگه داره(داد بغض)
نتونستم اونجارو تحمل کنم رفتم بیرون فقط میخواستم برم خونمون میدویدم که دستم کشیده شد بابام بود
بینا:چی ازم میخوای تو که اینجوری نبودی هرکی بهم ی چیزی میگفت نابودش میکردی الان به تک دخترت میگن ازدواج کن
پدر:مادر جیمین زن کانگدا باعث شد مادرت حداقل چند وقت بیشتر کنارت باش اون باعث شد توام کنارم باشی جیمین مادرش جلو چشماش به خاطر منو تو مادرت مرد این تنها کاری میتونیم بکنیم تا براشون جبران کنیم خانواد اینا اینقدرم بد نیستن
بینا:چرا من باید این کارو بکنم چرا نمیشه جوری دیگهای جبران کرد چرا نمیشه
پدر:اون مادرش جلوی چشماش مرد قلبش شیکست اون گریه هاش هنوزم تو گوشم گریه های ی پسر بچه بهخاطر مادرش پدرش الکی نمیاد بگه باهاش ازدواج کنی مطمئنم قلبش دوباره ترمیم شد نزار دوباره خورد شه من اطمینان دارم تو عاشقش میشی
بینا:اما اگر نخوامش
پدر:بیا بریم چند مدت باهاش باش پاشو زشته
بینا:بریم
از رو زمین بلند شد با بابام رفتم داخل هیچکس هیچی نمیخورد اقایوخانم پارک داشتن حرف میزد اما جیمین فقط به زمین خیره شده بود
بینا:من معذرت میخوام بابت رفتارم کنترل خودمو از دست دادم
خپ:دخترم امدی ما قصدمون این نبود ناراحتت کنیم اما درخواست جیمین بود
بینا:من قبول میکنم اما
جیمین:اره اگر نتونستی قبولم کنی برو
حمایت؟!
۷.۵k
۰۱ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.