مینی رمان
#مینی_رمان
#توت_فرنگی
#BTS
#part:۶
تهیونگ لعنتی به این شانس فرستاد و از سیا دور شد و اجازه ورود داد..و بله کسی اومد که در درآوردن حرص سیا ماهر ترین ادمه
رالی:تهی...
سیا اجازه نداد حرف رالی تموم بشه و گفت
سیا:آقای کیم!اون نسبت خاصی با شما نداره و از شما بزرگتره بهتره با احترام و رعایت فاصله برخورد کنید..
رالی یدونه از ابروهاشو داد بالا و به سیا نگاه کرد:مثلا توعه تازه کار نباید رئیستو به اسم صدا بزنی مگه نه؟
سیا پوزخندی زد و تیز و جدی به رالی نگاه کرد:مثلا من برای صدا کردن دوست پسرم نیاز ندارم از تو اجازه بگیرم!
اخمای رالی توهم رفت و رو به تهیونگ کرد که با متعجب ترین حالت ممکن به سیا نگاه میکرد...
رالی:واقعیت داری؟
سیا با همون پررویی و جدی ادامه داد:شک داری؟اگه میخوای همین الان جلوت ثابتش میکنم!
رالی:با تو حرف نزدم
سیا:که اینطور
بی توجه به رالی حرکت کرد سمت تهیونگ و روی پنجه ی پاش ایستاد و گونه ی تهیونگ رو بوسید...
تهیونگ با دهنی باز نگاهش میکرد...نمیدونست باید چطور تعجبش رو جلوه بده اون به معنای واقعی کلمه تعجب کرده بود
سیا:اوه عشقم....مزه ی توت فرنگی میدی...خیلی خوشمزه ای میدونستی؟دوست دارم کل وقت بهت نگاه کنم و چشمامو از این نقاشی بینظیر که هیچ هنرمندی نمیتونه به پاش برسه برندارم...خوشحالم دارمت
رالی با تعجب نگاهش میکرد...
سیا:این کافی بود یا بیشتر نشون بدم؟
رالی:من قصد بدی نداشتم سیا جون فقط خواستم از آقای کیم درباره پروژه بپرسم...آخه یهو از سالن زد بیرون گفتم شاید اتفاقی اوفتاده...امیدوارم عروسیتونو ببینم
سیا که از داخل داشت از تعجب نصف میشد باهامون قیافه پوکر لبخند مصنوعی زد و تشکر کرد...بعد از اینکه رالی ازونجا رفت بیرون خودش موند و تهیونگ...
تهیونگ:که اینطور؟من دوست پسرم نه؟اوه عاشقتم هستم که!نه بوسم هم میکنی؟
تهیونگ درحالیکه قدم قدم به سیا نزدیک میشد و سیا اروم اروم میرفت عقب ...حرفاشو معنا دار میگفت
#توت_فرنگی
#BTS
#part:۶
تهیونگ لعنتی به این شانس فرستاد و از سیا دور شد و اجازه ورود داد..و بله کسی اومد که در درآوردن حرص سیا ماهر ترین ادمه
رالی:تهی...
سیا اجازه نداد حرف رالی تموم بشه و گفت
سیا:آقای کیم!اون نسبت خاصی با شما نداره و از شما بزرگتره بهتره با احترام و رعایت فاصله برخورد کنید..
رالی یدونه از ابروهاشو داد بالا و به سیا نگاه کرد:مثلا توعه تازه کار نباید رئیستو به اسم صدا بزنی مگه نه؟
سیا پوزخندی زد و تیز و جدی به رالی نگاه کرد:مثلا من برای صدا کردن دوست پسرم نیاز ندارم از تو اجازه بگیرم!
اخمای رالی توهم رفت و رو به تهیونگ کرد که با متعجب ترین حالت ممکن به سیا نگاه میکرد...
رالی:واقعیت داری؟
سیا با همون پررویی و جدی ادامه داد:شک داری؟اگه میخوای همین الان جلوت ثابتش میکنم!
رالی:با تو حرف نزدم
سیا:که اینطور
بی توجه به رالی حرکت کرد سمت تهیونگ و روی پنجه ی پاش ایستاد و گونه ی تهیونگ رو بوسید...
تهیونگ با دهنی باز نگاهش میکرد...نمیدونست باید چطور تعجبش رو جلوه بده اون به معنای واقعی کلمه تعجب کرده بود
سیا:اوه عشقم....مزه ی توت فرنگی میدی...خیلی خوشمزه ای میدونستی؟دوست دارم کل وقت بهت نگاه کنم و چشمامو از این نقاشی بینظیر که هیچ هنرمندی نمیتونه به پاش برسه برندارم...خوشحالم دارمت
رالی با تعجب نگاهش میکرد...
سیا:این کافی بود یا بیشتر نشون بدم؟
رالی:من قصد بدی نداشتم سیا جون فقط خواستم از آقای کیم درباره پروژه بپرسم...آخه یهو از سالن زد بیرون گفتم شاید اتفاقی اوفتاده...امیدوارم عروسیتونو ببینم
سیا که از داخل داشت از تعجب نصف میشد باهامون قیافه پوکر لبخند مصنوعی زد و تشکر کرد...بعد از اینکه رالی ازونجا رفت بیرون خودش موند و تهیونگ...
تهیونگ:که اینطور؟من دوست پسرم نه؟اوه عاشقتم هستم که!نه بوسم هم میکنی؟
تهیونگ درحالیکه قدم قدم به سیا نزدیک میشد و سیا اروم اروم میرفت عقب ...حرفاشو معنا دار میگفت
۵.۵k
۲۲ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.