مافیا های بی چهره
مافیا های بی چهره
پارت 2
رفتم بیرون دیدم که اقای مین امد پیشم و به حرف در امد
مین: خانم رئییسـمون با شما میخواد حرف بزنه
مائـل: مگه شما رئییـس نیستید
مین: خیر من رئییـس نیستم من فقط کارهای رئیـیس رو راه اندازی میکنم
مائـل: اها پس اسمتون چیه
مین: من مین هیوک هستم
مائـل: اها خوشبختم مین هیوک خب گوشی رو بدید با رئیستـون حرف بزنم
مین هیوک: او راستی بفرمایید
علامت رئییـس (+) علامت مائـل (_)
+: سلام شما خانم مائـل هستید
_: سلام بله من خانم مائـل هستم وشما کی هستید
+: من رئییـس شرکت fsp هستم همین شرکتی که باهاش قرار داد بستید
_: اها
+: بله خانم مائـل خوب فعلا بای
_: بای
نفهمیدم اسم رئییسـه چی بود حیفف خوب بگذریم گوشی رو دادم به مین هیوک و زشتم به کارام رسیدم نگاه ساعت کردن 15.30بود تعجب کردم یعنی من از کی اینجا نشسته بودم که گوشیم زنک خورد نگاه کردن دیدم منشیم بود جواب دادم
_: چی میخوای کای
؟: خوب هستید بانو
_: اره خوبن چی میخوای
؟: داره بهمون حمله میشه
_: از کی
؟ : معلوم نیست
_: کجایید الان
؟: مخفی گاه هستیم
_: الان خودمو میرسونم
؟ : بانو هرچی زود تر برسید چون تا ده دقیقه دیگه بهمون هجوم میکنن
_: اوکی اماده باشید
زود رفتم سوار ماشینم شدم و با تمام توانم رفتم بعد چند مین. رسیدم تفنگم و گذاشتن پشت کمرم و چندتا آمپول بی هوشی بردم از کنار ماشینم و مخفـی کردم از ماشین پیاده شدم از در پشتی وارد مخفی گاه شدم که با صدای بلند گفتم
مائـل: اینجا اااااااااااااااااااااا چه خبره
با این چند کلمه ای که گفتم همع نگاه ها به من رفت که کای با عجله امد سمتم
؟: سلام یانو
_: اینجا چی شده
؟ : بانو فکز کنم از خونه ادامززز.....
که با صدای شلیک کای ساکت شد حس کردم که داره سمت کای میخوره کای بغل خودم کشیدم و تفنگم از پشت کمرم در اوردم به کای اشارع کردم که بقیع بیان که یه نفر با صدای بلند گفت...........
پارت 2
رفتم بیرون دیدم که اقای مین امد پیشم و به حرف در امد
مین: خانم رئییسـمون با شما میخواد حرف بزنه
مائـل: مگه شما رئییـس نیستید
مین: خیر من رئییـس نیستم من فقط کارهای رئیـیس رو راه اندازی میکنم
مائـل: اها پس اسمتون چیه
مین: من مین هیوک هستم
مائـل: اها خوشبختم مین هیوک خب گوشی رو بدید با رئیستـون حرف بزنم
مین هیوک: او راستی بفرمایید
علامت رئییـس (+) علامت مائـل (_)
+: سلام شما خانم مائـل هستید
_: سلام بله من خانم مائـل هستم وشما کی هستید
+: من رئییـس شرکت fsp هستم همین شرکتی که باهاش قرار داد بستید
_: اها
+: بله خانم مائـل خوب فعلا بای
_: بای
نفهمیدم اسم رئییسـه چی بود حیفف خوب بگذریم گوشی رو دادم به مین هیوک و زشتم به کارام رسیدم نگاه ساعت کردن 15.30بود تعجب کردم یعنی من از کی اینجا نشسته بودم که گوشیم زنک خورد نگاه کردن دیدم منشیم بود جواب دادم
_: چی میخوای کای
؟: خوب هستید بانو
_: اره خوبن چی میخوای
؟: داره بهمون حمله میشه
_: از کی
؟ : معلوم نیست
_: کجایید الان
؟: مخفی گاه هستیم
_: الان خودمو میرسونم
؟ : بانو هرچی زود تر برسید چون تا ده دقیقه دیگه بهمون هجوم میکنن
_: اوکی اماده باشید
زود رفتم سوار ماشینم شدم و با تمام توانم رفتم بعد چند مین. رسیدم تفنگم و گذاشتن پشت کمرم و چندتا آمپول بی هوشی بردم از کنار ماشینم و مخفـی کردم از ماشین پیاده شدم از در پشتی وارد مخفی گاه شدم که با صدای بلند گفتم
مائـل: اینجا اااااااااااااااااااااا چه خبره
با این چند کلمه ای که گفتم همع نگاه ها به من رفت که کای با عجله امد سمتم
؟: سلام یانو
_: اینجا چی شده
؟ : بانو فکز کنم از خونه ادامززز.....
که با صدای شلیک کای ساکت شد حس کردم که داره سمت کای میخوره کای بغل خودم کشیدم و تفنگم از پشت کمرم در اوردم به کای اشارع کردم که بقیع بیان که یه نفر با صدای بلند گفت...........
۴.۳k
۲۰ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.