تولد یک شیطان
پارت پنج
مثل همیشه من گرگ شدمو پگی شنل قرمزی
هر بار که این بازی رو میکنیم پگی رو تختی قرمزشو در میاره و به عنوان شنل میندازه رو شونه هاش
ولی فکر مرگ مادرش ولم نمیکرد
امروز تولدش بود آخه یعنی چی
+پگی به نظرت بهتر نیست بریم تولدتو بگیریم؟
-نه باید مامانمم بیداره شه بعد
آخه من به این بچه چجوری بگم مامانش مرده
+پگی گفتم که مامانت دیر بیدار میشه بیا بریم
-نههه گفتم که باید مامانم بیدار شه بعد
میدونم این کار اشتباهی و خببب اگه انجامش بدم عذاب وجدان میگیرم ولی تو این شرایط مجبور بودم
اما دو دلم انجام بدم یا نه؟
دیگه تصمیمو گرفتم
باید انجامش بدم
+پگی به من نگا کن
وقتی نگام کرد چشمامو قرمز کردم و هیپنوتیزم شد و خب سعی کردم بگم که تو هیچ مامانی نداری و نداشتی و اون زنو فراموش کن ولی جنازه مامانش چی؟
تا نصف راه رفته بودم با اینکه خراب کردم ولی اون حرفو بهش زدم
هیپنوتیزمای من قوین و تو صدم ثانیه تاثیر میزارن و پگی خیلی راحت تاثیر گرفت و رام حرف من شد
میدونم کارم به کل اشتباه بود من نباید با یه بچه همچنین کاری میکردم ولی واقعا مجبور بودم
حالا تنها مشکلم جنازه مامانه بود
اونو باید چیکار میکردم؟
تقریبا هرکاری کردم که از پگی جدا شم ولی نشد
خواستم برم دستشویی فهمیدم دستشویی از این وره
خواستم برم از اتاق چیزی بیارم که پگی گفت خودم میرم
خلاصه به هر بهانه ای خواستم برم اونجا ولی نشد
بعدشم اصن چجوری جنازرو باید میبردم بیرون
تنها راهم همین بود
رفتم تو دستشویی و زنگ زدم به بکهیونگ
+الو سلام
1به سلام کجایی
+ببین وقت ندارم فقط کاری که میگمو بکن
1چرا صدات بچگونس🤣
+خفه شو میگم گوش کن
1بگو
+لوکیشن میفرستم سریع بیا به این آدرس رسیدی فقط پیام بده
1میگی چی شده
+بیا اینجا میفهمی
1باش خداحافظ
قطع کردم و آبو که برای تابلو نشدن باز گذاشته بودم بستم و اومدم بیرون
رفتم اتاقی که پگی توش بود و یکم دیگه هم باهاش بازی کردم که پیام بکهیونگ اومد (سلام من دم درم)
-کوک خیلی جالبه که تو گوشی داری و سواد داری که بخونیش آخه تو بچه ای و این خیلی فوق العادس
+آره خیلی
نمیدونم چرا جمله هاش جوری که زیاد نمیشه منظورشو گرفت
یهو پگی با ذوق رو زانو هاش بلند شد و شیرجه زد روم
1به منم خوندن نوشتن یاد میدی؟
+آ آره یکم بزرگ شی یاد میدم
1موچچچچچچ
ادامه دارد.....
ساری من یماه با مامانم یر یچیز شرط بسته بودم بخاطر همین نبودم
🙂🤣
موچ
پارت بعدی رو ساعت نه به بعد میزارم چون الان میرم کلاس بعد میام میزارم
مثل همیشه من گرگ شدمو پگی شنل قرمزی
هر بار که این بازی رو میکنیم پگی رو تختی قرمزشو در میاره و به عنوان شنل میندازه رو شونه هاش
ولی فکر مرگ مادرش ولم نمیکرد
امروز تولدش بود آخه یعنی چی
+پگی به نظرت بهتر نیست بریم تولدتو بگیریم؟
-نه باید مامانمم بیداره شه بعد
آخه من به این بچه چجوری بگم مامانش مرده
+پگی گفتم که مامانت دیر بیدار میشه بیا بریم
-نههه گفتم که باید مامانم بیدار شه بعد
میدونم این کار اشتباهی و خببب اگه انجامش بدم عذاب وجدان میگیرم ولی تو این شرایط مجبور بودم
اما دو دلم انجام بدم یا نه؟
دیگه تصمیمو گرفتم
باید انجامش بدم
+پگی به من نگا کن
وقتی نگام کرد چشمامو قرمز کردم و هیپنوتیزم شد و خب سعی کردم بگم که تو هیچ مامانی نداری و نداشتی و اون زنو فراموش کن ولی جنازه مامانش چی؟
تا نصف راه رفته بودم با اینکه خراب کردم ولی اون حرفو بهش زدم
هیپنوتیزمای من قوین و تو صدم ثانیه تاثیر میزارن و پگی خیلی راحت تاثیر گرفت و رام حرف من شد
میدونم کارم به کل اشتباه بود من نباید با یه بچه همچنین کاری میکردم ولی واقعا مجبور بودم
حالا تنها مشکلم جنازه مامانه بود
اونو باید چیکار میکردم؟
تقریبا هرکاری کردم که از پگی جدا شم ولی نشد
خواستم برم دستشویی فهمیدم دستشویی از این وره
خواستم برم از اتاق چیزی بیارم که پگی گفت خودم میرم
خلاصه به هر بهانه ای خواستم برم اونجا ولی نشد
بعدشم اصن چجوری جنازرو باید میبردم بیرون
تنها راهم همین بود
رفتم تو دستشویی و زنگ زدم به بکهیونگ
+الو سلام
1به سلام کجایی
+ببین وقت ندارم فقط کاری که میگمو بکن
1چرا صدات بچگونس🤣
+خفه شو میگم گوش کن
1بگو
+لوکیشن میفرستم سریع بیا به این آدرس رسیدی فقط پیام بده
1میگی چی شده
+بیا اینجا میفهمی
1باش خداحافظ
قطع کردم و آبو که برای تابلو نشدن باز گذاشته بودم بستم و اومدم بیرون
رفتم اتاقی که پگی توش بود و یکم دیگه هم باهاش بازی کردم که پیام بکهیونگ اومد (سلام من دم درم)
-کوک خیلی جالبه که تو گوشی داری و سواد داری که بخونیش آخه تو بچه ای و این خیلی فوق العادس
+آره خیلی
نمیدونم چرا جمله هاش جوری که زیاد نمیشه منظورشو گرفت
یهو پگی با ذوق رو زانو هاش بلند شد و شیرجه زد روم
1به منم خوندن نوشتن یاد میدی؟
+آ آره یکم بزرگ شی یاد میدم
1موچچچچچچ
ادامه دارد.....
ساری من یماه با مامانم یر یچیز شرط بسته بودم بخاطر همین نبودم
🙂🤣
موچ
پارت بعدی رو ساعت نه به بعد میزارم چون الان میرم کلاس بعد میام میزارم
۳.۸k
۱۴ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.