فیک طراح جئون🖇part13
طراح جئون🖇 🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
🖤#part13
🖤
🖤
🖤
تهیونگ:میتونم برای بار آخر ببوسمت!!
ا/ت:لال شده بودم نمیدونستم چی بهش بگم فقط بیاختیار سرمو جلو بردم و اون بوسه ای به لبم زو و بعدشم فقط از رستوران بیرون رفتم
فردا صب توی کمپانی
کوک:سلام عشقم چطوری
ا/ت:سلام کوک خوبم تو چطوری
کوک:آها راستی برای ۲ روز دیگه میخوام ببرمت پاریس
ا/ت:وایییی واقعا چرا برای چی کی
کوک:گفتم دیگه ۲ روز دیگه همینطوری میخوام باهم باشیم
ا/ت:وایی کوک مرسی خیلی خوش حال شدم
کوک:قربونت💋
ویو کوک
خوب شد بهش گفتم آخه میخوام توی پاریس یه خونه بزرگ رزو کنم و یه جشن بگیرم بهش درخواست ازدواج بدم🥺💍
پایان ویو کوک
فرا سهعت ۳ ظهر
ویو سوآ
هیی روزگار فهمیدم که ا/ت با تهیونگ قرار میزاره،،گفتم ازمش چرا انقدر آشناس چند بار ا/تبهم گفته بود در بارش ... واقعا ماراحت بودم و نا امید پس زود پاشدم برم که اکسسوری هارو تحویلش بدم و زود خودمو از این بازی کثیف بکشم بیرون😅
بلند شدم حاضر شدم رفتم شرکت و در اتاق ته رو زدم
وی:بیا تو
سوآ:سلام ته عه چیزه آقای تهیونگ اومدم اکسسوری هارو بهتون بدم
ته:سلام بیار ببینمشون
بهش نشونشون دادم اولش خیلی خوب بود ولی بعد قیافشو در هم کرد و گفت
ته:عمم میتونی این نگیناشو برداری خوشم نمیاد
سوآ:اوک
ته :همینجوری بهش یه چی گفتم که دوباره ببینمش خوب راستشو بگم ازش خوشم اومده بود و یه جورایی دوسش داشتم
خوب رفتم خونه تا روی نگیناش کار کنم دوس دارم بازم ببنمش ولی نمیخوام بیشتر عاشقش شم آخه نمیخوام به دوستم خیانت کنم ... تقریبا تا ساعت ۲ شب داشتم روی نگیناش کار میکردم تا دیگه وسطش همونجا روی میز خوابم برد
🖤#part13
🖤
🖤
🖤
تهیونگ:میتونم برای بار آخر ببوسمت!!
ا/ت:لال شده بودم نمیدونستم چی بهش بگم فقط بیاختیار سرمو جلو بردم و اون بوسه ای به لبم زو و بعدشم فقط از رستوران بیرون رفتم
فردا صب توی کمپانی
کوک:سلام عشقم چطوری
ا/ت:سلام کوک خوبم تو چطوری
کوک:آها راستی برای ۲ روز دیگه میخوام ببرمت پاریس
ا/ت:وایییی واقعا چرا برای چی کی
کوک:گفتم دیگه ۲ روز دیگه همینطوری میخوام باهم باشیم
ا/ت:وایی کوک مرسی خیلی خوش حال شدم
کوک:قربونت💋
ویو کوک
خوب شد بهش گفتم آخه میخوام توی پاریس یه خونه بزرگ رزو کنم و یه جشن بگیرم بهش درخواست ازدواج بدم🥺💍
پایان ویو کوک
فرا سهعت ۳ ظهر
ویو سوآ
هیی روزگار فهمیدم که ا/ت با تهیونگ قرار میزاره،،گفتم ازمش چرا انقدر آشناس چند بار ا/تبهم گفته بود در بارش ... واقعا ماراحت بودم و نا امید پس زود پاشدم برم که اکسسوری هارو تحویلش بدم و زود خودمو از این بازی کثیف بکشم بیرون😅
بلند شدم حاضر شدم رفتم شرکت و در اتاق ته رو زدم
وی:بیا تو
سوآ:سلام ته عه چیزه آقای تهیونگ اومدم اکسسوری هارو بهتون بدم
ته:سلام بیار ببینمشون
بهش نشونشون دادم اولش خیلی خوب بود ولی بعد قیافشو در هم کرد و گفت
ته:عمم میتونی این نگیناشو برداری خوشم نمیاد
سوآ:اوک
ته :همینجوری بهش یه چی گفتم که دوباره ببینمش خوب راستشو بگم ازش خوشم اومده بود و یه جورایی دوسش داشتم
خوب رفتم خونه تا روی نگیناش کار کنم دوس دارم بازم ببنمش ولی نمیخوام بیشتر عاشقش شم آخه نمیخوام به دوستم خیانت کنم ... تقریبا تا ساعت ۲ شب داشتم روی نگیناش کار میکردم تا دیگه وسطش همونجا روی میز خوابم برد
۳.۸k
۱۳ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.