پارت سیزدهم فیک عشق زوری :
پارت سیزدهم فیک عشق زوری :
+ کجا میخوایم بریم؟
- میفهمی
رفتیم به سمت دریا
+ من لباس نیاوردم برای دریا که
- اصلا مهم نیست ، بیا بریم
اومدم از ماشین پیاده شم که سریع پیاده شد در ماشین رو باز کرد و منو بغل کرد
+ خودم میام
- نمیشه
منو برد توی یه ساحل
هیچکی اونجا نبود
یه اتاق مانندی وسطش بود
منو برد اونجا و منو نشوند اونجا
- بیا این لباس رو بپوش
+ باشه ممنون
داشتم به دریای زیبا نگاه میکردم
که جین دستم رو کشید و من رو به سمت دریا برد
پرتم کرد توی دریا
منم اونو پرت کردم
قشنگ همین دیگه رو اذیت کردیم و اینا
تا دیگه اومدیم بیرون
یکی رو صدا زد که برامون ناهار رو آورد
+ چجوری توی این روز هیچکی اینجا نیست
- اینجا رو به مدت یه روز خریدم
و همه در اختیار شما هستن بانو
+ اوووو، مرسی
ناهار رو خوردیم و بعد از ظهر کل ساحل رو گشتیم
وقتی برگشتیم به اون خونه ساحلی جین نشست روی زمین
منم گفتم داره کفشش رو درست میکنه
و خودم هم موهام رو درست کردم که جین گفت :
- آت ، بعد از تمام اتفاقاتی که افتاد ، من فهمیدم زندگی کردن بدون تو غیر ممکن هست برام
پس این رو ازت میپرسم
از توی جیبش یه جعبه انگشتر بیرون آورد
- آیا قبول میکنی که بقیه زندگی من مثل قلبم برای تو باشه؟
خیلی احساسی بود اون لحظه
بهش گفتم بله
و انگشتر رو دستم کرد و برآید استایل بغلم کرد و منو خیلی طولانی بوسید
و بعد از اینکه از هم جدا شدیم
جین همش منو توی بغلش میذاشت
همش مثل بچه کوچولو ها روی پاش بودم
و مثل یه پدر ازم محافظت کرد
و در آخر برگشتیم خونه و برنامه عروسی رو چیدیم
از خانواده هامون خواستیم که سریع بیان
و برنامه عروسی رو بچینیم
با ماه بعد موافقت کردیم و کل روز ها رو با عشق به هم گذروندیم
روز عروسی رسید
و عروسی با شکوه برگزار شد
از اونجایی که به بچه علاقه ای نداشتم
برای همین سال های اول زندگیمون رو بچه نداشتیم
و شاید بعداً به فکر بچه باشیم
و تمام 🤍
نظر راجب به این فیک؟ 🫠🤍
+ کجا میخوایم بریم؟
- میفهمی
رفتیم به سمت دریا
+ من لباس نیاوردم برای دریا که
- اصلا مهم نیست ، بیا بریم
اومدم از ماشین پیاده شم که سریع پیاده شد در ماشین رو باز کرد و منو بغل کرد
+ خودم میام
- نمیشه
منو برد توی یه ساحل
هیچکی اونجا نبود
یه اتاق مانندی وسطش بود
منو برد اونجا و منو نشوند اونجا
- بیا این لباس رو بپوش
+ باشه ممنون
داشتم به دریای زیبا نگاه میکردم
که جین دستم رو کشید و من رو به سمت دریا برد
پرتم کرد توی دریا
منم اونو پرت کردم
قشنگ همین دیگه رو اذیت کردیم و اینا
تا دیگه اومدیم بیرون
یکی رو صدا زد که برامون ناهار رو آورد
+ چجوری توی این روز هیچکی اینجا نیست
- اینجا رو به مدت یه روز خریدم
و همه در اختیار شما هستن بانو
+ اوووو، مرسی
ناهار رو خوردیم و بعد از ظهر کل ساحل رو گشتیم
وقتی برگشتیم به اون خونه ساحلی جین نشست روی زمین
منم گفتم داره کفشش رو درست میکنه
و خودم هم موهام رو درست کردم که جین گفت :
- آت ، بعد از تمام اتفاقاتی که افتاد ، من فهمیدم زندگی کردن بدون تو غیر ممکن هست برام
پس این رو ازت میپرسم
از توی جیبش یه جعبه انگشتر بیرون آورد
- آیا قبول میکنی که بقیه زندگی من مثل قلبم برای تو باشه؟
خیلی احساسی بود اون لحظه
بهش گفتم بله
و انگشتر رو دستم کرد و برآید استایل بغلم کرد و منو خیلی طولانی بوسید
و بعد از اینکه از هم جدا شدیم
جین همش منو توی بغلش میذاشت
همش مثل بچه کوچولو ها روی پاش بودم
و مثل یه پدر ازم محافظت کرد
و در آخر برگشتیم خونه و برنامه عروسی رو چیدیم
از خانواده هامون خواستیم که سریع بیان
و برنامه عروسی رو بچینیم
با ماه بعد موافقت کردیم و کل روز ها رو با عشق به هم گذروندیم
روز عروسی رسید
و عروسی با شکوه برگزار شد
از اونجایی که به بچه علاقه ای نداشتم
برای همین سال های اول زندگیمون رو بچه نداشتیم
و شاید بعداً به فکر بچه باشیم
و تمام 🤍
نظر راجب به این فیک؟ 🫠🤍
۶.۰k
۲۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.