ویو دو هفته بعد=
ویو دو هفته بعد=
ویو کوک= بعد از وقتی که فهمیدم ات رفت یکم ناراحت شدم حتی نمیدونم واسه چی ناراحت شدم انگار یه حسی داشتم که تا حالا نداشتمش یه حس غریبی بود تا حالا این حسو به هیچکی نداشتم سعی میکردم نادیدهاش بگیرم و به زندگی عادیم ادامه بدم ولی....
ات ویو=
اولا که اومده بودم اینجا همه چی خوب بود فکر میکردم قراره مثل عمارت قبلی باشه درسته اونجا هم کم زجر نکشیدم ولی اینجا یه جور خیلی بدی بود رئیس اینجا یه مرد ۳۰ ساله بود اونجور که خدمتکارای قدیمیم گفتن هر کسی که میومد اینجا رو بهش تجاوز میکرد و تقریباً همه رو میخواست امتحان کنه و از شانس بد من امروز ارباب اینجای مهمونی دعوت و متاسفانه من قراره همراهش باشم نمیدونم چرا بین همه منو انتخاب کرد البته اینم بگم که من تو این عمارت از همه کوچکترم و وقتی به خدمتکارا گفتم ۱۶ سالمه تعجب کردن با اینکه تو عمارت قبلیه واسشون عادی بود به هر حال لباسمو پوشیدم یه لباس خیلی باز بود اصلاً توش راحت نبودم ولی مجبور بودم بپوشمش و میکاپ آرتیستا اومدم یه میکاپ خیلی سنگین و غلیظ واسم کردم بعدم چند تا عکس استوری انداختم و رفتم تو حیاط عمارت و دیدم ارباب توی ماشین مشکی نشسته و منم رفتم نشستم کنارش
کای=هوم بیب خوشگل شدی
ات=.......
کای=خجالتی نباش امشب قراره بهت لذت بدم البته اگه همراهی کنی
ات ویو= منظورش چی بود؟ تو کل راه دستای سردشو روی پاهای اختم حس میکردم جوری چنگ میزد که میدونم الان قرمز شده وقتی رسیدیم دستشو گذاشت دور کمرم و رفتیم اونجا وقتی نشستیم سر میز مجبورم کرد رو پاهاش بشینم منم نمیتونستم از ترسم حرفی بزنم همونجور که نشسته بودیم داشتم چشامو میچرخوندم و دور و ورو نگاه میکردم که با چیزی که دیدم ........
گایز دو پارت اپ کردم (چقد من خوبمممم) هر دورو حمایت کنید تا پارت بعدو بزارم :)💖💖
ویو کوک= بعد از وقتی که فهمیدم ات رفت یکم ناراحت شدم حتی نمیدونم واسه چی ناراحت شدم انگار یه حسی داشتم که تا حالا نداشتمش یه حس غریبی بود تا حالا این حسو به هیچکی نداشتم سعی میکردم نادیدهاش بگیرم و به زندگی عادیم ادامه بدم ولی....
ات ویو=
اولا که اومده بودم اینجا همه چی خوب بود فکر میکردم قراره مثل عمارت قبلی باشه درسته اونجا هم کم زجر نکشیدم ولی اینجا یه جور خیلی بدی بود رئیس اینجا یه مرد ۳۰ ساله بود اونجور که خدمتکارای قدیمیم گفتن هر کسی که میومد اینجا رو بهش تجاوز میکرد و تقریباً همه رو میخواست امتحان کنه و از شانس بد من امروز ارباب اینجای مهمونی دعوت و متاسفانه من قراره همراهش باشم نمیدونم چرا بین همه منو انتخاب کرد البته اینم بگم که من تو این عمارت از همه کوچکترم و وقتی به خدمتکارا گفتم ۱۶ سالمه تعجب کردن با اینکه تو عمارت قبلیه واسشون عادی بود به هر حال لباسمو پوشیدم یه لباس خیلی باز بود اصلاً توش راحت نبودم ولی مجبور بودم بپوشمش و میکاپ آرتیستا اومدم یه میکاپ خیلی سنگین و غلیظ واسم کردم بعدم چند تا عکس استوری انداختم و رفتم تو حیاط عمارت و دیدم ارباب توی ماشین مشکی نشسته و منم رفتم نشستم کنارش
کای=هوم بیب خوشگل شدی
ات=.......
کای=خجالتی نباش امشب قراره بهت لذت بدم البته اگه همراهی کنی
ات ویو= منظورش چی بود؟ تو کل راه دستای سردشو روی پاهای اختم حس میکردم جوری چنگ میزد که میدونم الان قرمز شده وقتی رسیدیم دستشو گذاشت دور کمرم و رفتیم اونجا وقتی نشستیم سر میز مجبورم کرد رو پاهاش بشینم منم نمیتونستم از ترسم حرفی بزنم همونجور که نشسته بودیم داشتم چشامو میچرخوندم و دور و ورو نگاه میکردم که با چیزی که دیدم ........
گایز دو پارت اپ کردم (چقد من خوبمممم) هر دورو حمایت کنید تا پارت بعدو بزارم :)💖💖
۲۵.۸k
۰۵ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.