((قلبم)) پارت 20
((قلبم)) پارت 20
مهشاد:من برات یه نوبت میگیرم اما تا فردا فکراتو بکن ببین این کار واقعا اشتباهه
دیانا :باشه پس تا فردا
ارسلان اومد دنبالم رفتیم خونه شمام خوردیم رفتیم دراز کشیدیم
دیانا :ارسلان تو بچه دوس داری
ارسلان :زیاد خوشم نمیاد اما خب
دیانا :اگه یه موقعه ای بچه دار بشم بچه رو میخای
ارسلان :دیانا ول کن این بحثو اصلا من از بچه خوشم نمیاد بچه نمیخام ول کن اَه نصف شبی گیر داده
دیانا :باشه
ارسلان بغل کردم خوابیدم........
#دیانا
صبح ساعت6بیدار شودم لباس پوشیدم یواش رفتم بیرون تا ارسلان بیدار نشه یه زنگ زدم به مهشاد تا آدرس بیمارستان بده
دیانا :سلام بچه ها.
مهشاد :دیانا نظرت عوض نشد
دیانا :ن خیلیم مطمئنم
پانیذ:آخه قربونت برم این چه کاریه
پرستار:خانم رحیمی همراه من بیاین تا آماده بشین
دیانا :من میرم
مهشاد :آخه دیانا
با کلی استرس رفتم اتاق لباس عوض کردم نمیدونم چرا دلم میخاست نگهش دارم اما بچه بدون پدر میخاستم چیکار با هر قدمی که ور میداشتم بیشتر احساس گناه میکردم اصلا حالم خوب نبود
پانیذ :من نمیتونم تحمل کنم زنگ میزنم به ارسلان
مهشاد :فکر خوبه زود باش تا دیر نشده
پانیذ :الووو ارسلان
_بله چیشده
+زود بلند شو بیا دیانا میخاد بچه رو سقط، کنه
_چی کدوم بچه
+دیانا حاملس زود بیا میخاد بچه رو سقط، کنه
_باشه باشه
#دیانا
با حسی که داشتم دراز کشیدم رو تحت
دکتر:عزیزم آماده ای
دیانا:آره
دکتر :دخترم فکراتو کردی هنو دیر نشده
دیانا :من کاملا اماده ام
دکتر :پس شروع میکنیم.
#ارسلان
سریع رفتم بیمارستان اتاقشو از پرستار پرسیدم پاهام بی حس شده بود فقط جلو میرفتم به هیچی فکر نمیکردم نمیدونم دیانا چطور همچین تصمیمی گرفته انقدر تند راه میرفتم انوار یکی دنبالمه رسیدم دم اتاق درو باز کردم دیدم دیانا نشسته رو تخت دکتر داره دستکشاشو در میاره
ارسلان :دیانا تو چیکار کردی
دکتر :با اجازه کی وارد شدی شما
دیانا :ارسلان ببخشید
ارسلان :بچه رو سقط کرد
دیانا :ارسلان
ارسلان :جواب منو بده (با داد)
دیانا :من بچه رو...................
مهشاد:من برات یه نوبت میگیرم اما تا فردا فکراتو بکن ببین این کار واقعا اشتباهه
دیانا :باشه پس تا فردا
ارسلان اومد دنبالم رفتیم خونه شمام خوردیم رفتیم دراز کشیدیم
دیانا :ارسلان تو بچه دوس داری
ارسلان :زیاد خوشم نمیاد اما خب
دیانا :اگه یه موقعه ای بچه دار بشم بچه رو میخای
ارسلان :دیانا ول کن این بحثو اصلا من از بچه خوشم نمیاد بچه نمیخام ول کن اَه نصف شبی گیر داده
دیانا :باشه
ارسلان بغل کردم خوابیدم........
#دیانا
صبح ساعت6بیدار شودم لباس پوشیدم یواش رفتم بیرون تا ارسلان بیدار نشه یه زنگ زدم به مهشاد تا آدرس بیمارستان بده
دیانا :سلام بچه ها.
مهشاد :دیانا نظرت عوض نشد
دیانا :ن خیلیم مطمئنم
پانیذ:آخه قربونت برم این چه کاریه
پرستار:خانم رحیمی همراه من بیاین تا آماده بشین
دیانا :من میرم
مهشاد :آخه دیانا
با کلی استرس رفتم اتاق لباس عوض کردم نمیدونم چرا دلم میخاست نگهش دارم اما بچه بدون پدر میخاستم چیکار با هر قدمی که ور میداشتم بیشتر احساس گناه میکردم اصلا حالم خوب نبود
پانیذ :من نمیتونم تحمل کنم زنگ میزنم به ارسلان
مهشاد :فکر خوبه زود باش تا دیر نشده
پانیذ :الووو ارسلان
_بله چیشده
+زود بلند شو بیا دیانا میخاد بچه رو سقط، کنه
_چی کدوم بچه
+دیانا حاملس زود بیا میخاد بچه رو سقط، کنه
_باشه باشه
#دیانا
با حسی که داشتم دراز کشیدم رو تحت
دکتر:عزیزم آماده ای
دیانا:آره
دکتر :دخترم فکراتو کردی هنو دیر نشده
دیانا :من کاملا اماده ام
دکتر :پس شروع میکنیم.
#ارسلان
سریع رفتم بیمارستان اتاقشو از پرستار پرسیدم پاهام بی حس شده بود فقط جلو میرفتم به هیچی فکر نمیکردم نمیدونم دیانا چطور همچین تصمیمی گرفته انقدر تند راه میرفتم انوار یکی دنبالمه رسیدم دم اتاق درو باز کردم دیدم دیانا نشسته رو تخت دکتر داره دستکشاشو در میاره
ارسلان :دیانا تو چیکار کردی
دکتر :با اجازه کی وارد شدی شما
دیانا :ارسلان ببخشید
ارسلان :بچه رو سقط کرد
دیانا :ارسلان
ارسلان :جواب منو بده (با داد)
دیانا :من بچه رو...................
۱۲.۱k
۲۷ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.