وجودش را خشم فرا گرفت و یکپارچه آتش شده بود ،، با شنیدن ه
وجودش را خشم فرا گرفت و یکپارچه آتش شده بود ،، با شنیدن هر کلمه از « خبر عظیم » دندان هایش بیشتر بهم فشرده میشد ،، تمام عمر هر جایی که میرفت از علـی میشنید و حالا خبر جانشینیِ پیامبر خدا صلواتاللهعلیهوآله را به او میدادند ،، نعره ی بلندی کشید و گفت : این یکی را دیگر نمیتوانم قبول کنم !! پس به یارانش دستور داد تا آماده ی دیدار با پیامبر خدا بشوند ،،
نزدیک خیمه ی رسول الله که رسید از شتر پیاده شد و زانو های شتر ش را بست و بی مقدمه ،، با لحنی عصبانی رو به پیامبر خدا عرضه داشت :
ابتدا گفتی خداوند یکتا را بپرستیم ،، سپس نماز و روزه و زکات و حج ،،،
حالا اما دستِ پسر عم ت را گرفتی و جانشین خود میخوانی !
ای محمد ، اینها خواسته و دستور تو است یا خدایت ؟!
پیامبر به آرامی جواب دادند : به خدای یکتایی که جان من در دست اوست ، فرمان خداوند است که توسط برادرم ، جبرائیل بر من ابلاغ شده ،،
دستان حارث از شدت خشم به لرزه در آمد ،، پشت به پیامبر خدا کرد و در حالی که به سمت مَرکبش راهی شده بود ، با حالتی کنایه آمیز فریاد زد : بار خدایا ! اگر آنچه که محمد گفت حق است بارانی از سنگ بر سر ما فرود آور یا به عذابی دردناک دچار کن !
فریاد میزد و به چشمان متعجب اطرافیان زل زده بود که ناگهان نگاهش بر نقطهای خیره ماند ،،
هنوز به شتر ش هم نرسیده بود که سنگریزه ای از آسمان بر سر ش فرود آمد و از پشت ش خارج شد و به درک واصل شد ،،
📚تفسیرالمنار،جلد6
لعنت خدا دمادم و یکپارچه بر حارث
ولی حارث ، شرف داشت به اونایی که بخن بخن «تبریک» گفتند به مولا جان مون ،، بیعت کردند با حضرت مولا و فقط کمتر از سه ماه بعد ،،،،
،،،
از حضرت مولا سوال کردند بهترین روز زندگی تون کدوم روز بود ؟
فرمودند روزی که پیامبر دستم را به عنوان جانشین بالا برد و فاطمه ام به عنوان اولین زن ،، بیعت کرد با من
پرسیدند بدترین روز زندگی تون کدام روز بود ؟ حضرت مولا اشک چشمای زیباش سرازیر شد و مدام اطراف را نگاه میکرد !
پرسیدند ، خاک عالم بر سر ما ! حرف بدی زدیم آیا ؟
حضرت أمیر کمی که آرامتر شدند ، به آهستگی فرمودند : روزی که دست های مرا بستند و فاطمه ام را جلوی چشمانم کتک زدند
غدیر همونقدر که روز تولی ست ،، روز برائت هم هست
#اللهمعجللولیکالفرج
#فقطحیدرأمیرالمؤمنیناست
#شاهنشاهعالم
#منکنتمولاهفهذاعلیمولاه
#لاعشقالاعلی
#عیدبزرگغدیر
#حارثبننعمانفهری
#بردشمنمولایمالعنت
#سقیفهدزدانمقام
#برعمربنخطابحرامزادهلعنت
#برابوبکرحرامزادهلعنت
#برعثمانلعنت
#برمعاویهویزیدلعنت
نزدیک خیمه ی رسول الله که رسید از شتر پیاده شد و زانو های شتر ش را بست و بی مقدمه ،، با لحنی عصبانی رو به پیامبر خدا عرضه داشت :
ابتدا گفتی خداوند یکتا را بپرستیم ،، سپس نماز و روزه و زکات و حج ،،،
حالا اما دستِ پسر عم ت را گرفتی و جانشین خود میخوانی !
ای محمد ، اینها خواسته و دستور تو است یا خدایت ؟!
پیامبر به آرامی جواب دادند : به خدای یکتایی که جان من در دست اوست ، فرمان خداوند است که توسط برادرم ، جبرائیل بر من ابلاغ شده ،،
دستان حارث از شدت خشم به لرزه در آمد ،، پشت به پیامبر خدا کرد و در حالی که به سمت مَرکبش راهی شده بود ، با حالتی کنایه آمیز فریاد زد : بار خدایا ! اگر آنچه که محمد گفت حق است بارانی از سنگ بر سر ما فرود آور یا به عذابی دردناک دچار کن !
فریاد میزد و به چشمان متعجب اطرافیان زل زده بود که ناگهان نگاهش بر نقطهای خیره ماند ،،
هنوز به شتر ش هم نرسیده بود که سنگریزه ای از آسمان بر سر ش فرود آمد و از پشت ش خارج شد و به درک واصل شد ،،
📚تفسیرالمنار،جلد6
لعنت خدا دمادم و یکپارچه بر حارث
ولی حارث ، شرف داشت به اونایی که بخن بخن «تبریک» گفتند به مولا جان مون ،، بیعت کردند با حضرت مولا و فقط کمتر از سه ماه بعد ،،،،
،،،
از حضرت مولا سوال کردند بهترین روز زندگی تون کدوم روز بود ؟
فرمودند روزی که پیامبر دستم را به عنوان جانشین بالا برد و فاطمه ام به عنوان اولین زن ،، بیعت کرد با من
پرسیدند بدترین روز زندگی تون کدام روز بود ؟ حضرت مولا اشک چشمای زیباش سرازیر شد و مدام اطراف را نگاه میکرد !
پرسیدند ، خاک عالم بر سر ما ! حرف بدی زدیم آیا ؟
حضرت أمیر کمی که آرامتر شدند ، به آهستگی فرمودند : روزی که دست های مرا بستند و فاطمه ام را جلوی چشمانم کتک زدند
غدیر همونقدر که روز تولی ست ،، روز برائت هم هست
#اللهمعجللولیکالفرج
#فقطحیدرأمیرالمؤمنیناست
#شاهنشاهعالم
#منکنتمولاهفهذاعلیمولاه
#لاعشقالاعلی
#عیدبزرگغدیر
#حارثبننعمانفهری
#بردشمنمولایمالعنت
#سقیفهدزدانمقام
#برعمربنخطابحرامزادهلعنت
#برابوبکرحرامزادهلعنت
#برعثمانلعنت
#برمعاویهویزیدلعنت
۵.۲k
۱۶ تیر ۱۴۰۲