پيش او يار نو و يار كهن هر دو يكى است . . .
🌾🍀🌾🍀🌾🍀🌾🍀🌾🍀
دوستان شرح پريشانى من گوش كنيد
داستان غم پنهانى من گوش كنيد
قصه ی بی سر و سامانى من گوش كنيد
گفتگوى من و حيرانى من گوش كنيد
شرح اين آتش جانسوز نگفتن تا كى
سوختم، سوختم اين راز نهفتن تا كى
روزگارى من و دل ساكن كويى بوديم
ساكن كوى بت عربده جويى بوديم
عقل و دين باخته، ديوانه ی رويى بوديم
بسته ی سلسله ی سلسله مويى بوديم
كس در آن سلسله غير از من و دل بند نبود
يك گرفتار از اين جمله كه هستند نبود
نرگس غمزه زنش، اينهمه بيمار نداشت
سنبل پرشكنش، هيچ گرفتار نداشت
اين همه مشترى و گرمى بازار نداشت
يوسفى بود ولى هيچ خريدار نداشت
اول آن كس كه خريدار شدش من بودم
باعث گرمى بازار شدش من بودم
عشق من شد سبب خوبى و رعنايى او
داد رسوايى من، شهرت زيبايى او
بسكه دادم همه جا شرح دلارايى او
شهر پرگشت ز غوغاى تماشايى او
اين زمان عاشق سرگشته فراوان دارد
كى سر برگ من بىسر و سامان دارد
چاره اين است و ندارم به از اين راى دگر
كه دهم جاى دگر دل به دل آراى دگر
چشم خود فرش كنم زير كف پاى دگر
بر كف پاى دگر بوسه زنم جاى دگر
بعد از اين راى من اين است و همين خواهد بود
من بر اين هستم و البته چنين خواهد بود
پيش او يار نو و يار كهن هر دو يكى است
حرمت مدعى و حرمت من هر دو يكى است
قول زاغ و غزل مرغ چمن هر دو يكى است
نغمه ي بلبل و غوغاى زغن هر دو يكى است
اين ندانسته كه قدر همه يكسان نبود
زاغ را مرتبه ي مرغ خوش الحان نبود
چون چنين است پى كار دگر باشم به
چند روزى پى دلدار دگر باشم به
عندليب گل رخسار دگر باشم به
مرغ خوش نغمه ی گلزار دگر باشم به
نوگلى كو كه شوم بلبل دستان سازش
سازم از تازه جوانان چمن ممتازش
آنكه بر جانم از او دم به دم آزارى هست
میتوان يافت كه بر دل ز منش بارى هست
از من و بندگى من اگرش عارى هست
بفروشد كه به هر گوشه خريدارى هست
به وفادارى من نيست در اين شهر كسى
بنده اى همچو مرا هست خريدار بسى
مدتى در ره عشق تو دويديم بس است
راه صد باديه ی درد بريديم بس است
قدم از راه طلب باز كشيديم بس است
اول و آخر اين مرحله ديديم بس است
#فتوشعر
#وحشی بافقی
دوستان شرح پريشانى من گوش كنيد
داستان غم پنهانى من گوش كنيد
قصه ی بی سر و سامانى من گوش كنيد
گفتگوى من و حيرانى من گوش كنيد
شرح اين آتش جانسوز نگفتن تا كى
سوختم، سوختم اين راز نهفتن تا كى
روزگارى من و دل ساكن كويى بوديم
ساكن كوى بت عربده جويى بوديم
عقل و دين باخته، ديوانه ی رويى بوديم
بسته ی سلسله ی سلسله مويى بوديم
كس در آن سلسله غير از من و دل بند نبود
يك گرفتار از اين جمله كه هستند نبود
نرگس غمزه زنش، اينهمه بيمار نداشت
سنبل پرشكنش، هيچ گرفتار نداشت
اين همه مشترى و گرمى بازار نداشت
يوسفى بود ولى هيچ خريدار نداشت
اول آن كس كه خريدار شدش من بودم
باعث گرمى بازار شدش من بودم
عشق من شد سبب خوبى و رعنايى او
داد رسوايى من، شهرت زيبايى او
بسكه دادم همه جا شرح دلارايى او
شهر پرگشت ز غوغاى تماشايى او
اين زمان عاشق سرگشته فراوان دارد
كى سر برگ من بىسر و سامان دارد
چاره اين است و ندارم به از اين راى دگر
كه دهم جاى دگر دل به دل آراى دگر
چشم خود فرش كنم زير كف پاى دگر
بر كف پاى دگر بوسه زنم جاى دگر
بعد از اين راى من اين است و همين خواهد بود
من بر اين هستم و البته چنين خواهد بود
پيش او يار نو و يار كهن هر دو يكى است
حرمت مدعى و حرمت من هر دو يكى است
قول زاغ و غزل مرغ چمن هر دو يكى است
نغمه ي بلبل و غوغاى زغن هر دو يكى است
اين ندانسته كه قدر همه يكسان نبود
زاغ را مرتبه ي مرغ خوش الحان نبود
چون چنين است پى كار دگر باشم به
چند روزى پى دلدار دگر باشم به
عندليب گل رخسار دگر باشم به
مرغ خوش نغمه ی گلزار دگر باشم به
نوگلى كو كه شوم بلبل دستان سازش
سازم از تازه جوانان چمن ممتازش
آنكه بر جانم از او دم به دم آزارى هست
میتوان يافت كه بر دل ز منش بارى هست
از من و بندگى من اگرش عارى هست
بفروشد كه به هر گوشه خريدارى هست
به وفادارى من نيست در اين شهر كسى
بنده اى همچو مرا هست خريدار بسى
مدتى در ره عشق تو دويديم بس است
راه صد باديه ی درد بريديم بس است
قدم از راه طلب باز كشيديم بس است
اول و آخر اين مرحله ديديم بس است
#فتوشعر
#وحشی بافقی
۱.۲k
۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۲