torture
torture
Part ¹⁰
از ماشین پیاده شدم و با علامت من بقیه هم پیاده شدن،من همیشه یه نقشه ای داشتم ولی اینبار انقد بخاطر یونا نگران بودم که حتا نقشه ای هم نداشتم،تنها کاری که میخاستم انجام بدم این بود که برم و یونا رو به هر قیمتی شده بیارم بیرون.
از بچه ها خاستم اسلحه ها رو پخش کنن و به هر کسی که سعی داشت جلوشونو بگیره شلیک کنن.حتا شده بود امروز تمام آدمای اون عمارتو میکشتم تا یونا رو بیارم بیرون.
برگشتم سمتشونو گفتم
-اول منو سو هی و دو تا دیگه از بچه ها میریم.بعد علامت من بقیتون هم بیاید.حواستونو به دور و بر جمع کنید یوقت یونا رو بیرون نبرن.
بعد با بچه ها وارد اون عمارت کوفتی شدیم،هیچوقت فک نمیکردم یه همچین اتفاقی برای یونا بیفته.همیشه فک میکردم یه زندگی خوب داشته باشه و هیچوقت اتفاقی براش نیفته.اینا همش تقصیر من بود.اگه بجای این کارام بیشتر حواسم به یونا بود الان اینجوری نمیشد،تفکراتمو پس زدم و با سو هی و دو تا از افرادی که کارشون نسبت به بقیه بهتر بود وارد حیاط عمارت شدیم،خیلی بزرگ بود ولی الان وقت نگاه کردن نبود،فقط یه نگاهی به خروجی هاش انداختمو بعد وارد عمل شدم.به اون دو تا گفتم بادیگاردایی که تو حیاطن رو بکشن خودمو و سو هی ام وارد عمارت شدیم.
سو هی کارشو خیلی خوب بلد بود و از بابتش مطمئن بودم.ولی کسی تو عمارت نبود و این منو نگران میکرد نکنه پسره رو گرفته باشن.همون موقع همه ی درا بسته شدن و تا منو و سو هی برگشتیم یه عالمه بادیگارد دور تا دورمونو محاصره کردن.از خشم دندونامو روی هم فشار دادم.نمیتونستیم تنهایی از پس همشون بربیایم و کسایی که بیرون بودن هم نمیتونستن بیان داخل.صدایی از پشت سرم شنیدم که باعث شد برگردم
~دنبال چیزی میگردی؟خانم ا/ت . . .
رئیس باندشون بود،پسره رو گیر انداخته بود و بی سیم دستش بود.چشمامو محکم روی هم فشار دادم
#فیک_بی_تی_اس#فیکشن#جونگ_کوک#فیک#تهیونگ#کیدراما#کیپاپ#مافیایی#خفن#شکنجه#کلیپ#کرانچ#کیوت#سیدراما#عاشقانه#بامزه#بی_تی_اس#بلک_پینگ#اکسو#ایتیزی#بلک_پینک#آزادی#موکبانگ#کره#باحال#بی_تی_اس#آنباکسینگ#فوداسمر#اسلایم#دی_او#نامجون#جین#شوگا#جی_هوب#جیمین#عاشقانه#عشق#جان_فدا#نیکا_ساکرمی#مهسا_امینی#مادر#تنهایی#افسردگی#غمگین#شاد#اسلوموشن#کارما#سپهر_خلسه#رضا_پیشرو#امیر_تتلو
Part ¹⁰
از ماشین پیاده شدم و با علامت من بقیه هم پیاده شدن،من همیشه یه نقشه ای داشتم ولی اینبار انقد بخاطر یونا نگران بودم که حتا نقشه ای هم نداشتم،تنها کاری که میخاستم انجام بدم این بود که برم و یونا رو به هر قیمتی شده بیارم بیرون.
از بچه ها خاستم اسلحه ها رو پخش کنن و به هر کسی که سعی داشت جلوشونو بگیره شلیک کنن.حتا شده بود امروز تمام آدمای اون عمارتو میکشتم تا یونا رو بیارم بیرون.
برگشتم سمتشونو گفتم
-اول منو سو هی و دو تا دیگه از بچه ها میریم.بعد علامت من بقیتون هم بیاید.حواستونو به دور و بر جمع کنید یوقت یونا رو بیرون نبرن.
بعد با بچه ها وارد اون عمارت کوفتی شدیم،هیچوقت فک نمیکردم یه همچین اتفاقی برای یونا بیفته.همیشه فک میکردم یه زندگی خوب داشته باشه و هیچوقت اتفاقی براش نیفته.اینا همش تقصیر من بود.اگه بجای این کارام بیشتر حواسم به یونا بود الان اینجوری نمیشد،تفکراتمو پس زدم و با سو هی و دو تا از افرادی که کارشون نسبت به بقیه بهتر بود وارد حیاط عمارت شدیم،خیلی بزرگ بود ولی الان وقت نگاه کردن نبود،فقط یه نگاهی به خروجی هاش انداختمو بعد وارد عمل شدم.به اون دو تا گفتم بادیگاردایی که تو حیاطن رو بکشن خودمو و سو هی ام وارد عمارت شدیم.
سو هی کارشو خیلی خوب بلد بود و از بابتش مطمئن بودم.ولی کسی تو عمارت نبود و این منو نگران میکرد نکنه پسره رو گرفته باشن.همون موقع همه ی درا بسته شدن و تا منو و سو هی برگشتیم یه عالمه بادیگارد دور تا دورمونو محاصره کردن.از خشم دندونامو روی هم فشار دادم.نمیتونستیم تنهایی از پس همشون بربیایم و کسایی که بیرون بودن هم نمیتونستن بیان داخل.صدایی از پشت سرم شنیدم که باعث شد برگردم
~دنبال چیزی میگردی؟خانم ا/ت . . .
رئیس باندشون بود،پسره رو گیر انداخته بود و بی سیم دستش بود.چشمامو محکم روی هم فشار دادم
#فیک_بی_تی_اس#فیکشن#جونگ_کوک#فیک#تهیونگ#کیدراما#کیپاپ#مافیایی#خفن#شکنجه#کلیپ#کرانچ#کیوت#سیدراما#عاشقانه#بامزه#بی_تی_اس#بلک_پینگ#اکسو#ایتیزی#بلک_پینک#آزادی#موکبانگ#کره#باحال#بی_تی_اس#آنباکسینگ#فوداسمر#اسلایم#دی_او#نامجون#جین#شوگا#جی_هوب#جیمین#عاشقانه#عشق#جان_فدا#نیکا_ساکرمی#مهسا_امینی#مادر#تنهایی#افسردگی#غمگین#شاد#اسلوموشن#کارما#سپهر_خلسه#رضا_پیشرو#امیر_تتلو
۲۱.۶k
۳۰ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.