💚💛💚
💚💛💚
«درخیالم مستم از آغوشِ دلداری که نیست»
میگذارم سر به روی شانـه ی یاری که نیست
تـا سحـر میسوزم و در پیچ و تـابِ بیـکسی
می سپارم دل بـه آن یـارِ وفاداری که نیست
بـا خـودم لج میکنم ، تنـها بـرای دلخـوشی
می فروشم نازِ بی حد، بر خریداری که نیست
بـاز هم امشب پـریشان بـا طنابِ خاطـرات
میروم با پای خود بـر چوبـهٔ داری که نیست
مثلِ هـر شب، زخمهای سینه ی سنگِ صبـور
میشود درمان بدستِ آن پرستاری که نیست
#جواد_الماسی
«درخیالم مستم از آغوشِ دلداری که نیست»
میگذارم سر به روی شانـه ی یاری که نیست
تـا سحـر میسوزم و در پیچ و تـابِ بیـکسی
می سپارم دل بـه آن یـارِ وفاداری که نیست
بـا خـودم لج میکنم ، تنـها بـرای دلخـوشی
می فروشم نازِ بی حد، بر خریداری که نیست
بـاز هم امشب پـریشان بـا طنابِ خاطـرات
میروم با پای خود بـر چوبـهٔ داری که نیست
مثلِ هـر شب، زخمهای سینه ی سنگِ صبـور
میشود درمان بدستِ آن پرستاری که نیست
#جواد_الماسی
۴.۸k
۱۵ آذر ۱۴۰۱