🌾نصف اسکناسی را که در کیف پول دیوید پیدا کرده بود، در حقی
🌾نصف اسکناسی را که در کیف پول دیوید پیدا کرده بود، در حقیقت نامه ناتمامی از سوي دیوید بود: « هلن! اعتماد کن...» وبعد از آن چیزي نوشته نشده بود! موضوع برایش عجیب بود.
🌾دوباره برگشت و پرونده ها و اوراق را بررسی کرد تا نیمه شب تا شاید نیمه دیگر اسکناس را پیدا کند.
هر از گاهی از خودش می پرسید که بین آنچه دیوید گفته و این نصف اسکناس چه ارتباطی وجود دارد و پذیرفت که باید ارتباطی وجود داشته باشد.فرانتس از نامه ناتمام روي اسکناس صحبت کرد،اما جرات نکرد راز وحشتناکش را به او بگوید؛ اکنون این دو نیمه اسکناس در دستش بود. هلن و فرانتس، بارها و بارها نامه را خواندند، گویی که به چشم خود اعتمادنداشتند.
🌾بعد از اینکه دو نیمه اسکناس را کنار هم قرار دادند، نامه کامل شد: «هلن! اعتماد کن، این ها هم وطنان من هستند. امضاء :دیوید »
فرانتس نگاه جستوگرانه اي به خانم سمحون انداخت و گفت:
_خانم، شما مطمئنید که این امضاي آقاي سمحون هست؟ »
-مطمئنا امضاي خودشه!
هلن در حالی که لبخند رضایت بخشی بر لب داشت، این جمله را با اطمینان کامل گفت و به سوي دو جوان رفت.
#بریده_کتاب
#نفوذ_در_موساد
🌾دوباره برگشت و پرونده ها و اوراق را بررسی کرد تا نیمه شب تا شاید نیمه دیگر اسکناس را پیدا کند.
هر از گاهی از خودش می پرسید که بین آنچه دیوید گفته و این نصف اسکناس چه ارتباطی وجود دارد و پذیرفت که باید ارتباطی وجود داشته باشد.فرانتس از نامه ناتمام روي اسکناس صحبت کرد،اما جرات نکرد راز وحشتناکش را به او بگوید؛ اکنون این دو نیمه اسکناس در دستش بود. هلن و فرانتس، بارها و بارها نامه را خواندند، گویی که به چشم خود اعتمادنداشتند.
🌾بعد از اینکه دو نیمه اسکناس را کنار هم قرار دادند، نامه کامل شد: «هلن! اعتماد کن، این ها هم وطنان من هستند. امضاء :دیوید »
فرانتس نگاه جستوگرانه اي به خانم سمحون انداخت و گفت:
_خانم، شما مطمئنید که این امضاي آقاي سمحون هست؟ »
-مطمئنا امضاي خودشه!
هلن در حالی که لبخند رضایت بخشی بر لب داشت، این جمله را با اطمینان کامل گفت و به سوي دو جوان رفت.
#بریده_کتاب
#نفوذ_در_موساد
۱.۰k
۳۰ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.