داستان کوتاه
#داستان_کوتاه
خب من تو داستان قبلی گفتم به نظر چی بگم ولی کسی جواب نداد خودم به یک نتیجه رسیدم
پسر:جواب منو بده(با داد )
فرشته:..
پسر:چیه چرا ساکت شدی؟
فرشته:ببخشید
پسر :چیه پشیمونی ؟؟
پسر:اره خیلی بده
_خیلی بده مجبور باشی خانواده تو از بالا ببینی که از نبودت دارن زجر میکشن
_چیه چرا بهم زل زدی دِ جواب منو بده
(از زبون فرشته)
نمیدونستم باید چی جوابشو بدم میدونستم چه دردی داره ولی نمیدونستم باید چیکارش کرد لباش تکون میخورد ولی صدایی نمیشنیدم ♡
کل دنیام در یک لحظه بوچ شد یکسره چهره مادرم روی ویلچر و چهره پدر درحال التماس به طلبکارا که خونشونو ازشون نگیرن خیلی درد اور بود برام یهو سرم گیج رفت و نزدیک بود بیوفتم که اون پسر منو گرفت قیافش نگران شد به فرشته هایی که اونجا بودن اشاره میکرد و یهو همه جا سیاه شد اره دوباره همون صدا صدای خدا میگفت پس فهمیدی کم کاری کردی و پشیمونی
گفتم:خدایا تو بزرگی منو ببخش ببخشید که برای بنده ات کوتاهی کردم هر زجری بگی میشکشم فقط از این احساس گناه خلاصم کن
گفت:این تنبیه تو بود و تموم شد
و در یک در دست همون پسر بودم که با لبخند بهم نگاه میکرد بلند شدم و
گفت :خب انگار که تنبیه شدی حالا بلند شو به کارت برس از بالا دستور اومد که از این به بعد همکارتم
گفتم:متاسفم
گفت:مشکلی نیست
نگاهش کردم انگار خیلی مهربون بود و این شد شروع کارم با اون
خب من تو داستان قبلی گفتم به نظر چی بگم ولی کسی جواب نداد خودم به یک نتیجه رسیدم
پسر:جواب منو بده(با داد )
فرشته:..
پسر:چیه چرا ساکت شدی؟
فرشته:ببخشید
پسر :چیه پشیمونی ؟؟
پسر:اره خیلی بده
_خیلی بده مجبور باشی خانواده تو از بالا ببینی که از نبودت دارن زجر میکشن
_چیه چرا بهم زل زدی دِ جواب منو بده
(از زبون فرشته)
نمیدونستم باید چی جوابشو بدم میدونستم چه دردی داره ولی نمیدونستم باید چیکارش کرد لباش تکون میخورد ولی صدایی نمیشنیدم ♡
کل دنیام در یک لحظه بوچ شد یکسره چهره مادرم روی ویلچر و چهره پدر درحال التماس به طلبکارا که خونشونو ازشون نگیرن خیلی درد اور بود برام یهو سرم گیج رفت و نزدیک بود بیوفتم که اون پسر منو گرفت قیافش نگران شد به فرشته هایی که اونجا بودن اشاره میکرد و یهو همه جا سیاه شد اره دوباره همون صدا صدای خدا میگفت پس فهمیدی کم کاری کردی و پشیمونی
گفتم:خدایا تو بزرگی منو ببخش ببخشید که برای بنده ات کوتاهی کردم هر زجری بگی میشکشم فقط از این احساس گناه خلاصم کن
گفت:این تنبیه تو بود و تموم شد
و در یک در دست همون پسر بودم که با لبخند بهم نگاه میکرد بلند شدم و
گفت :خب انگار که تنبیه شدی حالا بلند شو به کارت برس از بالا دستور اومد که از این به بعد همکارتم
گفتم:متاسفم
گفت:مشکلی نیست
نگاهش کردم انگار خیلی مهربون بود و این شد شروع کارم با اون
۷.۲k
۱۱ فروردین ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۵۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.