شر و شیطون پارت 12
شر و شیطون #پارت #12
به اینجا که رسید وارد کوچه ی صدف اینا شدیم
-همین کوچس دیگه؟
-اره عزیزم همون خونه در مشکیس
-اوکی
جلوی در نگه داشتمو گفتم :خوب دیگه شرت کم
-منظورت همون خیر بود میدونم هانی!بیا بالا باو فکر کردی میذارم همین جوری بری؟؟؟؟؟
-نه منظورم که همون شر بود ولی باید برم خونه گرسنمه
یهو صدف چشاش برقی زد و گفت:پس باید ناهار بیای خونه ی ما بخوری بدو پیاده شو مرواریدددددد
اه بهونه بهتر از این نبود اخه؟بابا باید برم اداره!حالا جوابه اینو چی بدم من!میترسم ناراحت شه خوب منم که گشنمه میرم یه دلی از عذا در میارم یه ناهار مجانیم میوفتم دیگه زودی هم میام بیرون اره همینهههه
-باشه برو من ماشینو پارک کنم میام
با ذوق و شوق گفت:نپیچونیا بدو بیا
خدایا ببین سابقم پیشه اینم خرابه
لبخند عریضی زدم و گفتم:باشه بابا اومدم
سریع ماشینو پارک کردم و وارد شدیم.خونه ی صدف اینا تو طبقه ی سوم یه ساختمون 5طبقه بود.بعد از پیاده شدن از اسانسور تو طبقه ی سوم صدف سریع کلید انداخت و درو باز کرد و رفتیم داخل
با صدای داده صدف مامانیه صدف سریع از اشپزخونه اومد بیرون و گفت:بچه چه خبره مگه سر اوردی؟
این دفعه من جوابشو دادم:بله سره دوستش مرواریدو اورده سلام مامانیه صدف مامانیه منم میشید؟
خدا میدونه که چقدر این زنه دوست داشتنی رو دوست داشتم اون موقع ها خونه ی صدف اینا زندگی میکرد منم که هر روز تلپ بودم اونجا واسه همین همیشه منو صدف پیشه مامانی بودیم اونم ماهارو خیلی دوست داشت فکر نمیکردم که منو یاد باشه
-سلام دخترم خدا نکنه بله که مامانیه شمام میشم
سپس رو به صدف که میخواست یه چیزی بگه گفت:صدف دوستتو معرفی نمیکنی؟چهرش خیلی اشناش مادر
صدف با شور و ذوق گفت:مامانی این همون مرواریده که همیشه خونه ی ما بود همیشه با هم بودیم همیشه...
مامانی نذاشت ادامه حرفشو بگه و سریع گفت:وایییییی باورم نمیشه اون دختره شرو شیطون این قدر بزرگ شده باشه
و سریع با یه حرکت منو تو اغوش کشید.تو اغوشش حسه خیلی خوبی داشتم که یهو این صدفه پارازیت خودشو انداخت وسط
-ههههههوی مروارید بیا این ور ببینم که هنوز دو مین نشده اومده داری مامانیمو ازم میگیری؟؟؟؟
با خنده از اغوشه مامانی جدا شدم و رو به صدف گفتم:کور شود انکه نتوان دید
صدف به طرفم خیز برداشت که مامانی سریع اومد جلومو رو به صدف با اخم ساختگی گفت:
-اینن چه طرزه پذیرایی از مهمونه؟غذا هم سرد شد بذارید بعده غذا الانم برید لباساتونو عوض کنید
لابک و کامنت فراموش نشه😉
به اینجا که رسید وارد کوچه ی صدف اینا شدیم
-همین کوچس دیگه؟
-اره عزیزم همون خونه در مشکیس
-اوکی
جلوی در نگه داشتمو گفتم :خوب دیگه شرت کم
-منظورت همون خیر بود میدونم هانی!بیا بالا باو فکر کردی میذارم همین جوری بری؟؟؟؟؟
-نه منظورم که همون شر بود ولی باید برم خونه گرسنمه
یهو صدف چشاش برقی زد و گفت:پس باید ناهار بیای خونه ی ما بخوری بدو پیاده شو مرواریدددددد
اه بهونه بهتر از این نبود اخه؟بابا باید برم اداره!حالا جوابه اینو چی بدم من!میترسم ناراحت شه خوب منم که گشنمه میرم یه دلی از عذا در میارم یه ناهار مجانیم میوفتم دیگه زودی هم میام بیرون اره همینهههه
-باشه برو من ماشینو پارک کنم میام
با ذوق و شوق گفت:نپیچونیا بدو بیا
خدایا ببین سابقم پیشه اینم خرابه
لبخند عریضی زدم و گفتم:باشه بابا اومدم
سریع ماشینو پارک کردم و وارد شدیم.خونه ی صدف اینا تو طبقه ی سوم یه ساختمون 5طبقه بود.بعد از پیاده شدن از اسانسور تو طبقه ی سوم صدف سریع کلید انداخت و درو باز کرد و رفتیم داخل
با صدای داده صدف مامانیه صدف سریع از اشپزخونه اومد بیرون و گفت:بچه چه خبره مگه سر اوردی؟
این دفعه من جوابشو دادم:بله سره دوستش مرواریدو اورده سلام مامانیه صدف مامانیه منم میشید؟
خدا میدونه که چقدر این زنه دوست داشتنی رو دوست داشتم اون موقع ها خونه ی صدف اینا زندگی میکرد منم که هر روز تلپ بودم اونجا واسه همین همیشه منو صدف پیشه مامانی بودیم اونم ماهارو خیلی دوست داشت فکر نمیکردم که منو یاد باشه
-سلام دخترم خدا نکنه بله که مامانیه شمام میشم
سپس رو به صدف که میخواست یه چیزی بگه گفت:صدف دوستتو معرفی نمیکنی؟چهرش خیلی اشناش مادر
صدف با شور و ذوق گفت:مامانی این همون مرواریده که همیشه خونه ی ما بود همیشه با هم بودیم همیشه...
مامانی نذاشت ادامه حرفشو بگه و سریع گفت:وایییییی باورم نمیشه اون دختره شرو شیطون این قدر بزرگ شده باشه
و سریع با یه حرکت منو تو اغوش کشید.تو اغوشش حسه خیلی خوبی داشتم که یهو این صدفه پارازیت خودشو انداخت وسط
-ههههههوی مروارید بیا این ور ببینم که هنوز دو مین نشده اومده داری مامانیمو ازم میگیری؟؟؟؟
با خنده از اغوشه مامانی جدا شدم و رو به صدف گفتم:کور شود انکه نتوان دید
صدف به طرفم خیز برداشت که مامانی سریع اومد جلومو رو به صدف با اخم ساختگی گفت:
-اینن چه طرزه پذیرایی از مهمونه؟غذا هم سرد شد بذارید بعده غذا الانم برید لباساتونو عوض کنید
لابک و کامنت فراموش نشه😉
۱۴.۳k
۲۱ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.