تمام هستی من(واقعی) پارت هشتم
تمام هستی من(واقعی) #پارت_هشتم
4سال از ماجرا و اتفاقی که بین منو بابک اتفاق افتاده بود میگذشت.تا اینکه یه روز......
خبر خوب ؛ خبر خوب!!!
برادر کوچکم پرواز کنان کارت بدست اومد پیشم و ذوق میکرد .. هی عروسی پلو خوری.. …از کی تا حالا مهمونی و مفت خوری تو خانواده ما خبر جدید و قابل بحثی بود؟ با آواز خوندنای مصنوعی اش کم کم داشتم متوجه می شدم که حتما نقشه ای داره..
بی اختیار گفتم : نه!
گفت: من که هنوز هیچی نگفتم دختر نطفه اتو با نه بستن؟
گفتم: چیه باز خانمتون وقت همراهیتونو ندارن..شرمنده..آبجی کوچیکتون مریضن!!!
منو بغل کرد..خودشو لوس کرد..
چند وقته با ما نبودی خره؟
کلمو بوسید..
حالا ما که به خوش تیپی بعضیا نیستیم!!! ((بعضیا کی بودن خودش می دونست )) ولی حالا با دو تا سیبیل بیای عروسی بده..کلی می خندیم
خنده ام گرفت..آخه هیچکدوم تا یادم میومد سبیل نداشتن!!!
ادامه داد..اه اه دختر کله ات بو گند سیگار می ده..چقدر پول این بابای بیچارتو دود می کنی؟ خجالت نمیکشی؟من داداشتم از من خجالت بکش! شیما یه نگاه به خودت کن
پاشدم..داشتم می رفتم حموم !!! ته دلم بی خودی می لرزید..پاهام می لرزید..
گفتم: خوب بابا قر نده! میام..عروسی کی هست حالا..
گفت :نمی شناسی..همساین..هم دانشگاهی خان داداشت.
ادامه دارد...
4سال از ماجرا و اتفاقی که بین منو بابک اتفاق افتاده بود میگذشت.تا اینکه یه روز......
خبر خوب ؛ خبر خوب!!!
برادر کوچکم پرواز کنان کارت بدست اومد پیشم و ذوق میکرد .. هی عروسی پلو خوری.. …از کی تا حالا مهمونی و مفت خوری تو خانواده ما خبر جدید و قابل بحثی بود؟ با آواز خوندنای مصنوعی اش کم کم داشتم متوجه می شدم که حتما نقشه ای داره..
بی اختیار گفتم : نه!
گفت: من که هنوز هیچی نگفتم دختر نطفه اتو با نه بستن؟
گفتم: چیه باز خانمتون وقت همراهیتونو ندارن..شرمنده..آبجی کوچیکتون مریضن!!!
منو بغل کرد..خودشو لوس کرد..
چند وقته با ما نبودی خره؟
کلمو بوسید..
حالا ما که به خوش تیپی بعضیا نیستیم!!! ((بعضیا کی بودن خودش می دونست )) ولی حالا با دو تا سیبیل بیای عروسی بده..کلی می خندیم
خنده ام گرفت..آخه هیچکدوم تا یادم میومد سبیل نداشتن!!!
ادامه داد..اه اه دختر کله ات بو گند سیگار می ده..چقدر پول این بابای بیچارتو دود می کنی؟ خجالت نمیکشی؟من داداشتم از من خجالت بکش! شیما یه نگاه به خودت کن
پاشدم..داشتم می رفتم حموم !!! ته دلم بی خودی می لرزید..پاهام می لرزید..
گفتم: خوب بابا قر نده! میام..عروسی کی هست حالا..
گفت :نمی شناسی..همساین..هم دانشگاهی خان داداشت.
ادامه دارد...
۶.۶k
۲۱ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.