شر و شیطون پارت 9
#شر و شیطون #پارت #9 #
صدف پقی زد زیره خنده و شد همون صدفه شوخه تو مدرسه ها
-بریم نفله
با خنده از ماشین پیلده شدیم و وارد کافی شاپ شدیم و دنج ترین جای ممکنو انتخاب کردیم و نشستیم و بعد از دادنه سفارش قهوه و کیک میخواستم شروع به صحبت کنم ولی قبلش خیره شدم به صدف.صدفم خیلی تغییر کرده بود واسه همین اول نشناختمش خوشگل تر شده بود صدف چشملی قهوه ای تیره با پوسته نه سفید نه سبزه بود یه چیزی تو مایه های سفید و سبزه بود با لبای غتچه لی و موهای هم رنگه چشاش و جثه ای ظریف
-خوردی منوووووو
خونسرد گفتم:
- مگه خوردنی هستی؟
اومد جوابمو بده که سفارشارو اوردن که اونم دیگه بیخیالش شد
-مروارید خیلی خوشگل شدیا بلا
جرئه ای از قهومو خوردم و گفتم :بودم هانی
-بر منکرش لعنت
بههههههله دیه.چه خبر از پدر و مادرت اجی صدفم؟
اهی کشید و گفت طی یک تصادف فوت شدن
خیــــــــــــلی ناراحت شدم واقعا دوسشون داشتم خیلی به من محبت کرده بودن
-واقعا متاسفم اجی پس الان کجا زندگی میکنی؟
با همون بغض تو صداش گفت
-پیشه مادر بزرگم
-بمیرم واست
- خدا نکنه مری خواسته خدا بوده وللش از خودت بگو هنوز پیشه همون عموتی که بهش میگی بابا؟درسته؟
-اره گلم
-چی شد که سر از اصفهان دراوردی؟گفتی از اونجا انتقالی گرفتی دیگه درسته؟
خدایا منو ببخش که مجبورم دروغ بگم شاید یه روز همه چیرو به صدف گفتم ولی الان وقتش نیست
-اره راستش با بابا تصمیم گرفتیم یه چند وقتی از تهران دور شیم بلکه این خاطراته تلخو فراموش کنیم چند سالی اونجا بودیم که من دانشگاه قبول شدم چند ترمی اونجا بودم که به بابا گفتم دوباره برگردیم تهران اونم قبول کردو گفت چند ترم مهمان باشم که اگه دوباره خواستیم بر گردیم مشکلی نداشته باشه اگه نتونستم عادت کنم و راحت نبودم دوباره برمیگردیم
صدف نمیدونست بابا پلیسه یعنی هیچ کس از همسایه ها و این ور و اون ور نمیدونستن بابا و عمو با هم چند تا کارخونه شریکی داشتن که بعد مرگه پدرم سهمش به من رسید و عمو سهممو به نامم کرد و همیشه سوده کارخونه ها رو به حسابم میریزه و نمیزاره بهشون دست بزنم میگه تو مثله دخترمی و خودم خرجتو میدم اون پول بمونه واسه بعده مرگ من.واقعا هیچ چیزم برام تا الان کم نذاشته الهی که من فداش شم
لایک و کامنت فراموش نشه😉
صدف پقی زد زیره خنده و شد همون صدفه شوخه تو مدرسه ها
-بریم نفله
با خنده از ماشین پیلده شدیم و وارد کافی شاپ شدیم و دنج ترین جای ممکنو انتخاب کردیم و نشستیم و بعد از دادنه سفارش قهوه و کیک میخواستم شروع به صحبت کنم ولی قبلش خیره شدم به صدف.صدفم خیلی تغییر کرده بود واسه همین اول نشناختمش خوشگل تر شده بود صدف چشملی قهوه ای تیره با پوسته نه سفید نه سبزه بود یه چیزی تو مایه های سفید و سبزه بود با لبای غتچه لی و موهای هم رنگه چشاش و جثه ای ظریف
-خوردی منوووووو
خونسرد گفتم:
- مگه خوردنی هستی؟
اومد جوابمو بده که سفارشارو اوردن که اونم دیگه بیخیالش شد
-مروارید خیلی خوشگل شدیا بلا
جرئه ای از قهومو خوردم و گفتم :بودم هانی
-بر منکرش لعنت
بههههههله دیه.چه خبر از پدر و مادرت اجی صدفم؟
اهی کشید و گفت طی یک تصادف فوت شدن
خیــــــــــــلی ناراحت شدم واقعا دوسشون داشتم خیلی به من محبت کرده بودن
-واقعا متاسفم اجی پس الان کجا زندگی میکنی؟
با همون بغض تو صداش گفت
-پیشه مادر بزرگم
-بمیرم واست
- خدا نکنه مری خواسته خدا بوده وللش از خودت بگو هنوز پیشه همون عموتی که بهش میگی بابا؟درسته؟
-اره گلم
-چی شد که سر از اصفهان دراوردی؟گفتی از اونجا انتقالی گرفتی دیگه درسته؟
خدایا منو ببخش که مجبورم دروغ بگم شاید یه روز همه چیرو به صدف گفتم ولی الان وقتش نیست
-اره راستش با بابا تصمیم گرفتیم یه چند وقتی از تهران دور شیم بلکه این خاطراته تلخو فراموش کنیم چند سالی اونجا بودیم که من دانشگاه قبول شدم چند ترمی اونجا بودم که به بابا گفتم دوباره برگردیم تهران اونم قبول کردو گفت چند ترم مهمان باشم که اگه دوباره خواستیم بر گردیم مشکلی نداشته باشه اگه نتونستم عادت کنم و راحت نبودم دوباره برمیگردیم
صدف نمیدونست بابا پلیسه یعنی هیچ کس از همسایه ها و این ور و اون ور نمیدونستن بابا و عمو با هم چند تا کارخونه شریکی داشتن که بعد مرگه پدرم سهمش به من رسید و عمو سهممو به نامم کرد و همیشه سوده کارخونه ها رو به حسابم میریزه و نمیزاره بهشون دست بزنم میگه تو مثله دخترمی و خودم خرجتو میدم اون پول بمونه واسه بعده مرگ من.واقعا هیچ چیزم برام تا الان کم نذاشته الهی که من فداش شم
لایک و کامنت فراموش نشه😉
۳.۶k
۲۰ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.