آستین مانتوشو بین انگشتام گرفتم و کشیدم تا دستش از لبش جد
آستین مانتوشو بین انگشتام گرفتم و کشیدم تا دستش از لبش جدا شه
خشک و غیرقابل سازش گفتم
+آوا میدونی که فرصت به قدر کافی گذشته
با انگشت اشارم توی کف دست دیگم براش حکم کردم
+برای شروع کنار اومدن باهاش باید از یه جایی شروع کنی...مگه نه؟!
سر تکون داد
دست از سرش بر نداشتم
+تنبل بازیاتم میزاری کنار از وقتی خونه خودمون جا گیر شدیم یه دکتر خوب پیدا میکنی مداوم و مرتب بهش سر میزنی...خوب؟
-خودمم تو فکرشم
غمزده نگاهم کرد
-خونمون؟
میدونستم فکرش دوباره داره گرم غصه میشه
خودمو به اون راه زدم و انگار که منظور حرفشو اشتباه گرفته باشم گفتم
+اره
شیطنتم گل کرد که کمی کنجکاوش کنم
+راستی در مورد خونمون
زار بهم نگاه کرد
-نگو که رفتی الکی هزینه کردی...رضا قرارداد نبندی ها همونجا خوبه
چونه و جفت ابروهامو بالا انداختم
+امممم...خوب حتی بخوایم بمونیم اونجا هم دیگه نمیشه
به جونم نق زد
-رضاااا
با پرویی لبامو کش دادم و اداشو دراوردم
+جااااانم
خندش بعد از مدت ها حسابی سر ذوقم اورد
دستشو ستار لب های خندونش کرد
تا حالا هیچ جنس مونثی رو در حد اون پایبند به خانم بودن و وقار ندیده بودم
شاید با پوشوندن دهنش به فرض خودش خندشو پنهان کرده بود ولی چشماش هنوز به من میخندیدن نا خوداگاه دستشو از مچ گرفتم و با فشار کمی پایینش اوردم
+هیچوقت خندتو از کسایی که دوست دارن دریغ نکن
خندون سر تکون داد و منم لبخند زدم
برای اولین بار توی این مدت مصیبت بار خوشی محسوسی رو از ته دل حس کردم
وقتی که توی چشم هاش نگاه میکردم انگار هوای خنکی توی سینه ملتهبم میپیچید
هوایی که عطر آرامش داشت
چیزی که من توی تمام سال های زندگیم ازش محروم بودم و ناشناخته ترین شناخته من بود
-رضا
از فکر در اومدم
+بله
-خیلی سرده بیا برگردیم تو ماشین
+حتما
شتاب زده تا داخل ماشین رفتیم و بعد از روشن کردن بخاری دوباره آتیش ناگفته های ما گل انداخت
-خودت به من میگی رخت مشکیتو دربیار اونوقت این وضع خودته
به لباس تنم اشاره کرد
به پیرهن خودم نگاه کردم
تصمیم لحظه ایمو به زبون اوردم
+بیا همین الان بریم لباس بخریم باهم
حیرت زده گفت
-الان!؟
حق به جانب نگاهش کردم
+پس کی؟!
((عذر میخوام برای تاخیر - اینترنت در دسترس نبود امروز جبران میکنم))
خشک و غیرقابل سازش گفتم
+آوا میدونی که فرصت به قدر کافی گذشته
با انگشت اشارم توی کف دست دیگم براش حکم کردم
+برای شروع کنار اومدن باهاش باید از یه جایی شروع کنی...مگه نه؟!
سر تکون داد
دست از سرش بر نداشتم
+تنبل بازیاتم میزاری کنار از وقتی خونه خودمون جا گیر شدیم یه دکتر خوب پیدا میکنی مداوم و مرتب بهش سر میزنی...خوب؟
-خودمم تو فکرشم
غمزده نگاهم کرد
-خونمون؟
میدونستم فکرش دوباره داره گرم غصه میشه
خودمو به اون راه زدم و انگار که منظور حرفشو اشتباه گرفته باشم گفتم
+اره
شیطنتم گل کرد که کمی کنجکاوش کنم
+راستی در مورد خونمون
زار بهم نگاه کرد
-نگو که رفتی الکی هزینه کردی...رضا قرارداد نبندی ها همونجا خوبه
چونه و جفت ابروهامو بالا انداختم
+امممم...خوب حتی بخوایم بمونیم اونجا هم دیگه نمیشه
به جونم نق زد
-رضاااا
با پرویی لبامو کش دادم و اداشو دراوردم
+جااااانم
خندش بعد از مدت ها حسابی سر ذوقم اورد
دستشو ستار لب های خندونش کرد
تا حالا هیچ جنس مونثی رو در حد اون پایبند به خانم بودن و وقار ندیده بودم
شاید با پوشوندن دهنش به فرض خودش خندشو پنهان کرده بود ولی چشماش هنوز به من میخندیدن نا خوداگاه دستشو از مچ گرفتم و با فشار کمی پایینش اوردم
+هیچوقت خندتو از کسایی که دوست دارن دریغ نکن
خندون سر تکون داد و منم لبخند زدم
برای اولین بار توی این مدت مصیبت بار خوشی محسوسی رو از ته دل حس کردم
وقتی که توی چشم هاش نگاه میکردم انگار هوای خنکی توی سینه ملتهبم میپیچید
هوایی که عطر آرامش داشت
چیزی که من توی تمام سال های زندگیم ازش محروم بودم و ناشناخته ترین شناخته من بود
-رضا
از فکر در اومدم
+بله
-خیلی سرده بیا برگردیم تو ماشین
+حتما
شتاب زده تا داخل ماشین رفتیم و بعد از روشن کردن بخاری دوباره آتیش ناگفته های ما گل انداخت
-خودت به من میگی رخت مشکیتو دربیار اونوقت این وضع خودته
به لباس تنم اشاره کرد
به پیرهن خودم نگاه کردم
تصمیم لحظه ایمو به زبون اوردم
+بیا همین الان بریم لباس بخریم باهم
حیرت زده گفت
-الان!؟
حق به جانب نگاهش کردم
+پس کی؟!
((عذر میخوام برای تاخیر - اینترنت در دسترس نبود امروز جبران میکنم))
۷۴.۷k
۱۴ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.