رمان دخترای شیطون
رمان دخترای شیطون
پارت_۵۸
اراد:راستش خانمم از روزی که تو فروشگاه دیدمت ازت خوشم اومد ولی حسمو سرکوب میکردم یا تو مهمونی که به هیچ پسری محل نمیدادی تا اینکه تو شمال خودم به خودم اعتراف کردم که دوست دارم
بغلش کردم
من:دوست دارم اراد قول بده هر چی که شد هر چیییییی که شد درباره ی هم زود قضاوت نکنیم باشه ارادم؟
اراد:باسه جوجه رنگیه من
ل*ب*امو ب*و*سید
سرشو برد عقب
من:پس بیا بریم بگیم که موافقیم بیا
از در زدیم بیرون
رفتیم پایین
مامان:چیشد مادر
من از خجالت سرمو انداختم پایین
مامان اراد:پس مبارکه
مامان اراد و مامان ریما و خواهرام برام کل کشیدن
بابا:دخترم شیرینی بیار
رفتم تو اشپزخونه شیرینیو اوردم براشون
مامان ریما:خوب دخترا پاشیم شامو حاضر کنیم
منو رها و ریحانه پاشدیم اینازو پسرا خواستن پاشن که مامان نزاشت
~~~ریحانه ~~~
وا ارمیا چشه هی داره بهملبخند میزنه منم در جوابش بهش اخم میکنم خخخخ
ارسن از دیشب ولم نمیکنه
تهدیدم میکنه اگ نرم سرقرار یه بلاییسر ارمیا میاره
اصلا یه خواب درست و حسابی ندارم
یعنی برم؟
نمیدونم خدایا چکار کنم وای خداااااا کمکم کن
نه نمیرم مگه دیوونم
پس نیازی هم نیست به ارمیا بگم
ارمیا امشب خیلی خوشگل شده بود وقتی بهملبخند میزنه یجوری میشم
ولی مهم نیست
دیدم اون چهارتاهم پاشدن ماهم مامان و بابارو از اشپزخونه بیرون کردیم تا خودمون حاضر کنیم شامو
بشقابارو برداشتم ببرم بچینم رو میز که ارمیا هم قاشقا رو اورد
بغل به بغل من راه میرفت
ارمیا:میگم خیلی خوشگل کردی خبریه
با ارنجم زدم تو شکمش
من:تو فضولی
ارمیا:ایی دستت سنگینه ها
من:کار دیگه ای نبود بکنی تو
ارمیا:ارسن دیگ زنگ نزد
وایسادم برگشتم طرفش
من:باید باهات حرف بزنم
ارمیا:باشه گلم بعد شام که خواستن برن تو حیاط بشینن ماهم حرف میزنیم
من:چجوری این همه خوبیو جبران کنم
ارمیا:نیازی به جبران نیست خانمی
لبخند بهش زدمو بقیه بشقابارو گذاشتم
ارادو رزا که همه جا بغل هم بودن
دیوونمون کردن
احتمالا بابا امشب برای این دوتا صیغه میخونن که راحت باشن برای ازمایش و خرید لباسا
اه دلم یکم شیطنت میخواد
چکار کنمممممم
داشتم فکر میکردم که گوشیم زنگ خورد
من:الان میامبچه ها
رفتم تو اتاقم دیدم ارسنه
من:بگو
ارسن سلاممممم خانمم
من:من خانم تو نیستم
ارسن:میشی
من:هه مگه اینکه تو خواب ببینی باهات ازدواج کنم
ارسن:چرا تو خواب عشقم تو بیداری میبینم
من:چکار دادی؟
ارسن:فردا بیا همون جای همیشگی
من:نمیام
ارسن:خانمی من که بهت اخطار دادم
من:تو هیچ غلطی نمیتونی بکنی فهمیدی؟
ارسن:میبینیم خانمی ولی من هنوز دوست دارم
با یاد گذشته اشک تو چشمام جمع شد بغض کردم از سادگیم از عشق پاکم ولی چکار کرد
من:فقط گمشو همین
موبایلو قطع کردم
پارت_۵۸
اراد:راستش خانمم از روزی که تو فروشگاه دیدمت ازت خوشم اومد ولی حسمو سرکوب میکردم یا تو مهمونی که به هیچ پسری محل نمیدادی تا اینکه تو شمال خودم به خودم اعتراف کردم که دوست دارم
بغلش کردم
من:دوست دارم اراد قول بده هر چی که شد هر چیییییی که شد درباره ی هم زود قضاوت نکنیم باشه ارادم؟
اراد:باسه جوجه رنگیه من
ل*ب*امو ب*و*سید
سرشو برد عقب
من:پس بیا بریم بگیم که موافقیم بیا
از در زدیم بیرون
رفتیم پایین
مامان:چیشد مادر
من از خجالت سرمو انداختم پایین
مامان اراد:پس مبارکه
مامان اراد و مامان ریما و خواهرام برام کل کشیدن
بابا:دخترم شیرینی بیار
رفتم تو اشپزخونه شیرینیو اوردم براشون
مامان ریما:خوب دخترا پاشیم شامو حاضر کنیم
منو رها و ریحانه پاشدیم اینازو پسرا خواستن پاشن که مامان نزاشت
~~~ریحانه ~~~
وا ارمیا چشه هی داره بهملبخند میزنه منم در جوابش بهش اخم میکنم خخخخ
ارسن از دیشب ولم نمیکنه
تهدیدم میکنه اگ نرم سرقرار یه بلاییسر ارمیا میاره
اصلا یه خواب درست و حسابی ندارم
یعنی برم؟
نمیدونم خدایا چکار کنم وای خداااااا کمکم کن
نه نمیرم مگه دیوونم
پس نیازی هم نیست به ارمیا بگم
ارمیا امشب خیلی خوشگل شده بود وقتی بهملبخند میزنه یجوری میشم
ولی مهم نیست
دیدم اون چهارتاهم پاشدن ماهم مامان و بابارو از اشپزخونه بیرون کردیم تا خودمون حاضر کنیم شامو
بشقابارو برداشتم ببرم بچینم رو میز که ارمیا هم قاشقا رو اورد
بغل به بغل من راه میرفت
ارمیا:میگم خیلی خوشگل کردی خبریه
با ارنجم زدم تو شکمش
من:تو فضولی
ارمیا:ایی دستت سنگینه ها
من:کار دیگه ای نبود بکنی تو
ارمیا:ارسن دیگ زنگ نزد
وایسادم برگشتم طرفش
من:باید باهات حرف بزنم
ارمیا:باشه گلم بعد شام که خواستن برن تو حیاط بشینن ماهم حرف میزنیم
من:چجوری این همه خوبیو جبران کنم
ارمیا:نیازی به جبران نیست خانمی
لبخند بهش زدمو بقیه بشقابارو گذاشتم
ارادو رزا که همه جا بغل هم بودن
دیوونمون کردن
احتمالا بابا امشب برای این دوتا صیغه میخونن که راحت باشن برای ازمایش و خرید لباسا
اه دلم یکم شیطنت میخواد
چکار کنمممممم
داشتم فکر میکردم که گوشیم زنگ خورد
من:الان میامبچه ها
رفتم تو اتاقم دیدم ارسنه
من:بگو
ارسن سلاممممم خانمم
من:من خانم تو نیستم
ارسن:میشی
من:هه مگه اینکه تو خواب ببینی باهات ازدواج کنم
ارسن:چرا تو خواب عشقم تو بیداری میبینم
من:چکار دادی؟
ارسن:فردا بیا همون جای همیشگی
من:نمیام
ارسن:خانمی من که بهت اخطار دادم
من:تو هیچ غلطی نمیتونی بکنی فهمیدی؟
ارسن:میبینیم خانمی ولی من هنوز دوست دارم
با یاد گذشته اشک تو چشمام جمع شد بغض کردم از سادگیم از عشق پاکم ولی چکار کرد
من:فقط گمشو همین
موبایلو قطع کردم
۹۹.۵k
۱۵ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.