همسر اجباری ۳۶۵
#همسر_اجباری #۳۶۵
فتم نشستمو واسم لقمه میگرفت و بهم میداد وسط لقمه ها بودیم که..
میگم آنا مامانت زنگ زد وقتی صبحونه اتو خوردی بهش زنگ بزن ...
-چشم...
-چشمت بی بال مامان بچه هام..
-آریا چه خبره بچه بچه میکنی واسه من ...
-خانمم خب من نمیخوام بابا بزرگ شم و بعد بچه هام به دنیا بیان...
-حداقل دوسال دیگه بعد بگو بچه.
-خب باشه قبول تا دوسال وقت داری...
-چقدر زود قانع شدی...بعیده.
-آخه میدونی چیه خودمم دوست دارم چند وقتی باهم باشیم بعد توله دار شیم.
-احیانا شما چیزی به اسم حیا قورت ندادی...
-آره دقیقادیشب قورتش دادم ساعت دو شب ... دیشب طرفای پنج صبح بود که خوابیدم...تو متوجه نشدددی...
منظورش رو فهمیدمو گفتم.
-آریا اه تو خیلی پرویی.
-نظر لطفته عشقم
-میگم آنا...من بازم خوابم گرفته بیا بریم بخوابیم...
یه چشم غره رفتم که خندید و پاشد رفت سمت کابینت
با یه کاسه برگشت
-هوی آنا هر روز صبح باید پسته گردو بادوم بخوری
بعد از صبحانه میخوام تقویت شی واسه شب نمیخوام بعد دو سال بچه ام از اون استخون پوست دارا باشه ...
جیغ زدم ااااااه آرررریااا...
نمیدونم از کجا فرار کرد...
راستی آنا ماه بعد عروسی داریمااا ...
-عروسی کی؟
-همونی که غلط میکنه.
وای....وای....این احسااانو میگفت...
-ووووایییی احسان.
-هعیییی روزگار تو واسه عروسی من انقدر ذوق نکردی واسه این قزمیت ذوق کردی..
آریا هواسش نبود و پشت به من رو کاناپه نشسته بود از آشپز خونه رفتم بیرون وپشت سرش ایستادمو داد زدم...
آرررررررررییییااا.
دومتر پرید هوا ویه داد زد به خودش اومد افتاد دنبالم...
اونقدر دنبال هم کردیم که گوشیم زنگ خورد..
مامان آذر بود زدم رو پخش...
-الو....
-سالم مادر عزیزم عروس گلم چرا گریه کردی فداتشم اینکه خیلی خوبه...
آریا واستاده بود و لب میزد مثال مامانشه...
وای واقعا خنده دار بود...
-ممنون مامان جان...
-قربون شکل ماهت بشم آذین همه چیو واسم گفت منم واسه مامانت گفتم...
بازم این آریا بود و لب میزد و ادا درمیاورد...
- خودم هم االن بهش زنگ میزنم مامان جان ممنون که زنگ زدی.
بعد قطع کردن تماس کلی به اریا خندیدم همش عروسم عروسم میکرد مث مامانش...
آذر جون شب دعوتمون کرد من چی بپوشم ...
-الهی من به فدای تو آذر جونت بشم... مگه کم لباس داری...
باحرص گفتم
- ایشششش خسیس.
-جانم.
-پرروخان.
-جانم.
دیگه لجم در اومدو پامو کوبیدم زمین و دستمو رو هوا تکون دادم.
-ااااه آریا روتو کم کن.
بعدش رفتم سمت میز تلفن به مامانم زنگ زدمو کللللی باهم حرف زدیم...
فتم نشستمو واسم لقمه میگرفت و بهم میداد وسط لقمه ها بودیم که..
میگم آنا مامانت زنگ زد وقتی صبحونه اتو خوردی بهش زنگ بزن ...
-چشم...
-چشمت بی بال مامان بچه هام..
-آریا چه خبره بچه بچه میکنی واسه من ...
-خانمم خب من نمیخوام بابا بزرگ شم و بعد بچه هام به دنیا بیان...
-حداقل دوسال دیگه بعد بگو بچه.
-خب باشه قبول تا دوسال وقت داری...
-چقدر زود قانع شدی...بعیده.
-آخه میدونی چیه خودمم دوست دارم چند وقتی باهم باشیم بعد توله دار شیم.
-احیانا شما چیزی به اسم حیا قورت ندادی...
-آره دقیقادیشب قورتش دادم ساعت دو شب ... دیشب طرفای پنج صبح بود که خوابیدم...تو متوجه نشدددی...
منظورش رو فهمیدمو گفتم.
-آریا اه تو خیلی پرویی.
-نظر لطفته عشقم
-میگم آنا...من بازم خوابم گرفته بیا بریم بخوابیم...
یه چشم غره رفتم که خندید و پاشد رفت سمت کابینت
با یه کاسه برگشت
-هوی آنا هر روز صبح باید پسته گردو بادوم بخوری
بعد از صبحانه میخوام تقویت شی واسه شب نمیخوام بعد دو سال بچه ام از اون استخون پوست دارا باشه ...
جیغ زدم ااااااه آرررریااا...
نمیدونم از کجا فرار کرد...
راستی آنا ماه بعد عروسی داریمااا ...
-عروسی کی؟
-همونی که غلط میکنه.
وای....وای....این احسااانو میگفت...
-ووووایییی احسان.
-هعیییی روزگار تو واسه عروسی من انقدر ذوق نکردی واسه این قزمیت ذوق کردی..
آریا هواسش نبود و پشت به من رو کاناپه نشسته بود از آشپز خونه رفتم بیرون وپشت سرش ایستادمو داد زدم...
آرررررررررییییااا.
دومتر پرید هوا ویه داد زد به خودش اومد افتاد دنبالم...
اونقدر دنبال هم کردیم که گوشیم زنگ خورد..
مامان آذر بود زدم رو پخش...
-الو....
-سالم مادر عزیزم عروس گلم چرا گریه کردی فداتشم اینکه خیلی خوبه...
آریا واستاده بود و لب میزد مثال مامانشه...
وای واقعا خنده دار بود...
-ممنون مامان جان...
-قربون شکل ماهت بشم آذین همه چیو واسم گفت منم واسه مامانت گفتم...
بازم این آریا بود و لب میزد و ادا درمیاورد...
- خودم هم االن بهش زنگ میزنم مامان جان ممنون که زنگ زدی.
بعد قطع کردن تماس کلی به اریا خندیدم همش عروسم عروسم میکرد مث مامانش...
آذر جون شب دعوتمون کرد من چی بپوشم ...
-الهی من به فدای تو آذر جونت بشم... مگه کم لباس داری...
باحرص گفتم
- ایشششش خسیس.
-جانم.
-پرروخان.
-جانم.
دیگه لجم در اومدو پامو کوبیدم زمین و دستمو رو هوا تکون دادم.
-ااااه آریا روتو کم کن.
بعدش رفتم سمت میز تلفن به مامانم زنگ زدمو کللللی باهم حرف زدیم...
۴.۹k
۲۷ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.