رمان همسر اجباری پارت صد وشصت ویک
#رمان_همسر_اجباری #پارت_صد وشصت ویک
ینی ...ینی...دردت به جونم همه کس من.
-وای خدا منو این همه خوش بختی محاله.
الهیییی دردت تو ب جونم عشقم.
و من کشید تو بغلش بیا بینم شیرینی.
-آری تورو خدا بیخیال سریع بیا پایین نمازمون بخونیم.و از بغلش بیرون اومدم.
-همیشه فرار میکنی شیرینی.نوبت مام میرسه.
پاشد و رفت سمت دست شویی تو اتاق البته با هزار تا غر الهی نگاش کن مواش شاخ شده لباسش از تو شلوارکش
اومده بود بیرون.وداشت پهلوشو میخاروند.
زدم زیر خنده .آریا برگشت سمتم و گفت چته دیوونه به چی میخندی.هیچی. هویجوری.و بعد دوباره خنده.
آریا:دیوونه سرخوش.
-دیووانه چون دیووانه بیند خوشش آید.
-آنا میزاری برم دستشویی یا نه،
-برو عزیزم خوشبگذره.
یه لبخند شیطون زدو گفت.
-اگه دوست داری توام میتونی بیای.
-نه عزیزم دوستان به جای ما.
دمپاییشو در اورد گرفت دست دستشو گفت میری بیرون یانه؟
-اوه اوه باشه عزیزم میرم فداتشم فقط نزن جون آذر جون.
من داشتم میرفتم بیرون و اونم داشت میرفت تو دستشویی.
درو باز کردمو رفتم بیرون قبل بستن در سرمو بردم داخل اتاق گفتم .
میخواست در دستشوییو ببنده و گفتآریا.
-باز چی شد.
-خواستم بگم یادت باشه اول تو منو خواستی.
دیگه نموندمو بازم.
فررررررارررر.
عسل-آنا جان چرا همیشه میای پایین با عجله میای میترسم یه وقتی بیوفتیو کار دستمون بدی.
امیر :نکنه از راهرو میترسی و بعد خندید.
احسان با خنده گفت :نه داداش من ایشون هر وقت این مدلی میاد پایین ینی در حال فرار.و یا بالیی سر آریا اورده.
و هرسه تا با هم خندیدن.
Comments please
ینی ...ینی...دردت به جونم همه کس من.
-وای خدا منو این همه خوش بختی محاله.
الهیییی دردت تو ب جونم عشقم.
و من کشید تو بغلش بیا بینم شیرینی.
-آری تورو خدا بیخیال سریع بیا پایین نمازمون بخونیم.و از بغلش بیرون اومدم.
-همیشه فرار میکنی شیرینی.نوبت مام میرسه.
پاشد و رفت سمت دست شویی تو اتاق البته با هزار تا غر الهی نگاش کن مواش شاخ شده لباسش از تو شلوارکش
اومده بود بیرون.وداشت پهلوشو میخاروند.
زدم زیر خنده .آریا برگشت سمتم و گفت چته دیوونه به چی میخندی.هیچی. هویجوری.و بعد دوباره خنده.
آریا:دیوونه سرخوش.
-دیووانه چون دیووانه بیند خوشش آید.
-آنا میزاری برم دستشویی یا نه،
-برو عزیزم خوشبگذره.
یه لبخند شیطون زدو گفت.
-اگه دوست داری توام میتونی بیای.
-نه عزیزم دوستان به جای ما.
دمپاییشو در اورد گرفت دست دستشو گفت میری بیرون یانه؟
-اوه اوه باشه عزیزم میرم فداتشم فقط نزن جون آذر جون.
من داشتم میرفتم بیرون و اونم داشت میرفت تو دستشویی.
درو باز کردمو رفتم بیرون قبل بستن در سرمو بردم داخل اتاق گفتم .
میخواست در دستشوییو ببنده و گفتآریا.
-باز چی شد.
-خواستم بگم یادت باشه اول تو منو خواستی.
دیگه نموندمو بازم.
فررررررارررر.
عسل-آنا جان چرا همیشه میای پایین با عجله میای میترسم یه وقتی بیوفتیو کار دستمون بدی.
امیر :نکنه از راهرو میترسی و بعد خندید.
احسان با خنده گفت :نه داداش من ایشون هر وقت این مدلی میاد پایین ینی در حال فرار.و یا بالیی سر آریا اورده.
و هرسه تا با هم خندیدن.
Comments please
۴.۴k
۲۰ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.