رمان همسر اجباری پارت صدوچهل و سوم
#رمان_همسر_اجباری #پارت_صدوچهل و سوم
دستمو دور کمرش حلقه.
آنا جان دیگه آروم باش.چشم هرچی توبگی.
تنها چیزی نمیشدو کنترل شه هق هقم بود و اشک هایی که همینطوری میریخت رو پیرهن آریا.
اینجا تنهاجایی بود که دوست داشتم تا ابد توش زندانی شم.دستشو کشید رو سرم
جونم..آروم باش.
اما اشکای بیصدای من میریخت رو پیرهن آریا.
وگاهی هم هق هق های پشت سر هم.
دستاشو برداشت و بازم صورتمو قاب کرد.
ببین آنا حیف چشات نیس اینجوری بباره پیشونیشو گذاشت رو پیشونیم و بهترین جمله دنیارو آروم و شمرده
شمرده زمزمه کرد. آروم جونم آروم باش خانمم.
الهی آریا فدای اشکات شه آروم باش.
اینا همه اون اشکایی بود که به جای گفتن عاشقتم از چشام میبارید. آریا که دید هنوز دارم اشک میریزم چشماشو
بست و چند تا نفس عمیق کشید هنوزم پیشونیش رو پیشونیم بود.چشماشو باز نکرده بود که لباشو مهر لبام کرد و
حاال این آریا بود که لبامو با ولع میخورد و من که تا حاال عشقمو پنهون کرده بودم دیگه کم اوردم عشق آریا تموم
وجودمو گرفته بود منم شروع کردم به بوسیدن لبهای آریا اولش انگار جا خورد از این حرکتم و مکثی کرد بعدش
مشتاق تر از قبل شروع کرد به بوسیدن نمیدونم انگار اونم مثل من بود تشنه بود یکم که گذشت سرمو عقب
کشیدم. ویه نفس گرفتم خجالت میکشیدم آریا رونگاه کنم دستشو رو پشتم بالو پایین کرد و آروم گفت جوجه.
خجالت میکشیدم نگاهش کنم
دوباره گفتباتوام ها جوجه منو نگاه.
نگاهش نکردم ولی گفتم هممم.
بادکمه پیرهنش بازی میکردم.
-هممم دیگه چیه منو نیگا
-آریا فدای این خجالت کشیدنت بشه خانمم.حاال سرتو بگیر باال خانمم.
ینی آریا هم منو دوست داره.یا داشته؟
سرمو گرفتم باال و نگاهش کردم. چشمای طوسیش تموم هستیم بود.پیشونیشو گذاشت رو پیشونیماون دکمه رو ول کن منو دریاب خانمم.اه آنی
-آنی خانمم.
-جانم
-ینی انقد من واست مهم بود که انقد نگرانم بودیو این طوری واسم اشک میریختی؟
-خیلی بیشتر از این...اما با صدای آروم گفتم.
-نشنیدم بلند بگو.
-خیلی بیشتر از چیزی که فکرشو بکنی.
با یه حالت خاصی گفت.
-آنی.
-جانم
آری به فدات
-ا..نمیخوام قبول نیست خدا نکنه نگ
Comments please
دستمو دور کمرش حلقه.
آنا جان دیگه آروم باش.چشم هرچی توبگی.
تنها چیزی نمیشدو کنترل شه هق هقم بود و اشک هایی که همینطوری میریخت رو پیرهن آریا.
اینجا تنهاجایی بود که دوست داشتم تا ابد توش زندانی شم.دستشو کشید رو سرم
جونم..آروم باش.
اما اشکای بیصدای من میریخت رو پیرهن آریا.
وگاهی هم هق هق های پشت سر هم.
دستاشو برداشت و بازم صورتمو قاب کرد.
ببین آنا حیف چشات نیس اینجوری بباره پیشونیشو گذاشت رو پیشونیم و بهترین جمله دنیارو آروم و شمرده
شمرده زمزمه کرد. آروم جونم آروم باش خانمم.
الهی آریا فدای اشکات شه آروم باش.
اینا همه اون اشکایی بود که به جای گفتن عاشقتم از چشام میبارید. آریا که دید هنوز دارم اشک میریزم چشماشو
بست و چند تا نفس عمیق کشید هنوزم پیشونیش رو پیشونیم بود.چشماشو باز نکرده بود که لباشو مهر لبام کرد و
حاال این آریا بود که لبامو با ولع میخورد و من که تا حاال عشقمو پنهون کرده بودم دیگه کم اوردم عشق آریا تموم
وجودمو گرفته بود منم شروع کردم به بوسیدن لبهای آریا اولش انگار جا خورد از این حرکتم و مکثی کرد بعدش
مشتاق تر از قبل شروع کرد به بوسیدن نمیدونم انگار اونم مثل من بود تشنه بود یکم که گذشت سرمو عقب
کشیدم. ویه نفس گرفتم خجالت میکشیدم آریا رونگاه کنم دستشو رو پشتم بالو پایین کرد و آروم گفت جوجه.
خجالت میکشیدم نگاهش کنم
دوباره گفتباتوام ها جوجه منو نگاه.
نگاهش نکردم ولی گفتم هممم.
بادکمه پیرهنش بازی میکردم.
-هممم دیگه چیه منو نیگا
-آریا فدای این خجالت کشیدنت بشه خانمم.حاال سرتو بگیر باال خانمم.
ینی آریا هم منو دوست داره.یا داشته؟
سرمو گرفتم باال و نگاهش کردم. چشمای طوسیش تموم هستیم بود.پیشونیشو گذاشت رو پیشونیماون دکمه رو ول کن منو دریاب خانمم.اه آنی
-آنی خانمم.
-جانم
-ینی انقد من واست مهم بود که انقد نگرانم بودیو این طوری واسم اشک میریختی؟
-خیلی بیشتر از این...اما با صدای آروم گفتم.
-نشنیدم بلند بگو.
-خیلی بیشتر از چیزی که فکرشو بکنی.
با یه حالت خاصی گفت.
-آنی.
-جانم
آری به فدات
-ا..نمیخوام قبول نیست خدا نکنه نگ
Comments please
۱۰.۲k
۱۷ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.