سلام ببخشیدر شد از صبحه با ارشین رفته بودیم بیرون الان بر
سلام ببخشیدر شد از صبحه با ارشین رفته بودیم بیرون الان برگشتیم با قسمت جدید
بکهیون
الان دختر مردم خفه میشه,,, رفتم نزدیکش و با دستم زدم پشتش که سرفش بند اومد سرش و اورد بالا و اول با تعجب نگاهم کرد,,,هی چقدر این دختره اشناست قیافش,,,,اوه خدایا اینکه....اینکه همون دختره بود که تو نیویورک دیدیمش ولی انجا چیکار میکنه؟؟؟؟؟
دختره که اسمشو نمیدونم زیر لب زمزمه کرد:من الان توهم زدم؟؟؟ساعت سه نصفه شبه مطمئنن من الان توهم زدم یا دارم خواب میبینم؟؟؟اصلا اینجا کجاست؟؟؟من کیم؟؟؟اهان منکه امیلی هستم..پس این پسره کیه؟؟؟اینکه بیون بکهیون اکسویه....پس من که امیلیم اینجاهم خونه ماست اینم که بکهیونه.....پس الان قضیه چیه ؟؟؟؟چرا من گیج شدم ؟؟؟چرا هیچی نمیفهمم؟؟؟اگه اینجا خونه ماست پس این نره خر اینجا چیکار میکنه؟؟؟اهان حتما چون خوابم میاد خیلی توهم زدم اینم واقعی نیست خیاله
خخخخخخخخخخخخخخ وای خدا مردم از خنده چه دختر باحالیه خخخخخ به من گفت نره خر واای خدا دارم میمیرم از خنده,, ,,,,,,,همونطور که سعی میکردم خندمو کنترل کنم گفتم: هی خانوم کم توهم و رویا و خواب نیستم مم واقعیم من بیون بکهیونم و اینجاهم خونه ماست
دختره اولش با تعجب نگام کرد بعد دستش رو اورد جلو و با انگشت زد سر شونم خخخخخ میخواست ببینه مم واقیم یا روح,,,,,یهو مثل اینکه مطمئن شد من واقعیم جیغ کشید و بطری ابی که کنارش بود و برداشت و اباش رو ریخت بالام و دوید توی حال و پشت مبل قایم شد و یه بالشتک هم. رفت دستش
چرا همچین کرد؟؟؟؟؟؟
رفتم توی حال و اروم اروم رفتم طرفش و گفتم:هی خانوم حالت خوبه؟؟؟چیزی شده؟؟؟
دختره:جلو نیا!!بهت میگم جلو نیا!!!به جون خودم بیای جلو میزنم ها
سرم جام ایستادم و گفتم:باشه باشه من وایستادم فقط جیغ نکش سرم رفت
دختره خم شد و گلدون روی میز رو برداشت و اروم از پشت مبل بیرون اومد تو یه دستش گلدون بود و تو دست دیگش بالیشتک همونطور که بارترس نگام میکرد گفت:هی تو.....تو اینجا چیکار میکنی تو خونه ما؟؟؟؟
من:ها؟؟؟خونه شما ولی اینجا خونه ماست
دختره یهو نمیدونم چیشد باشتک رو به طرفم پرت کرد که خورد توسرم بعدم جیغ زد:هی چشماتو ببند
با تعجب نگاهش کردم که اینبار گلدون و به طرفم پرت کرد که جاخالی دادم و گلدون خور تو دیوار و شکست
من:دختر اروم باش چرا همچین میکنی
دختره:جیییییغ میگم چشماتو ببنند....به خدا اگه نبندیشون میام از کاسه درشون میارم
چشمامو بستم و گفتم:باشه بیا ببین من چشماموبستم..حالا اروم باش...فقط یه سوال براچی باید چشمامو ببندم؟؟؟
دختره:چون من هواسم نبود لباسی که تنمه مناسب نیست ....
ببین به جون مامانم چشماتو وا کنی میکشمت ها... همینجوری بسته نگهشون دار تا من برم تو اتاقم
من:باشه باشه فقط دیگه چیز به طرفم پرت نکن ایندفعه ممکنه بخوره به سرم بیوفتم بمیرم
دختره:زیاد حرف بزنی بازم پرت میکنم
من:نه من دیگه حرف نمیزنم
یکک که گذشت دیدم صدایی نمیاد اروم لای چشمامو وا کردم که یه بالیشت محکم خور تو سرم منم چون بی هوا بود خوردم زمین
من:یاااااااااا اخ سرمممم
دختره:اوه حالا خوبه بالیشت خورد تو سرت نه اجر
من:یااا اصلا مگه تو نرفته بودی تو اتاقت؟؟
دختره:چرا رفتم لباسم و عوض کردم و اومدم انتظار نداری همینجوری ولت کنم من باید بفهمم تو تو خونه ماچیکار میکنی
بهش نگاه کردم یه پیرلهن استین بلند با شلوار پوشیده بود......اوه چقدر این دختر عجیبه...با بقیه دختراهم فرق داره.......همه سعی میکنن جلوی ایدل ها لباس باز بپوشن تا خودشون رو نشون بدن بعد این دختره نزدیک بود سر اینکه من دارم با لباس لختی میبینمش من و بکشه
من:یااااااااا چرا میزنی دختر
دختره:دوساعت صدات میکنم چرا جواب نمیدی؟؟؟؟؟؟
من:تو فکر بودم خو حالا حتماباید بزنی؟؟؟؟
دختره یهوپرید و موهامو کشید و گفت:یااااا بخدا اگه فکر شوم تو سرت باشه موهاتو میکنم
من:اااییییی آی آی ول کن موهامو کندی
دختره درحال کشیدن موهای من بود و منم سعی میکردم از خدا جداش کنم که همزمان یه صدای دخترونه همراه صدای لوهان هیونگ گفت:اینجا چه خبره؟؟؟؟
لوهان
تا با کای تمام وسایلارو جمع کردیم طول کشید...وارد خونه شدیم که دیدم یه دختره داره موهای بک رو میکشه و بکهن سعی داره از خودش جداش کنه ...اومدم بگم که اینجا چه خبره که یه صدای دختر از بالای پله ها همزمان با من این جمله رو گفت.....همزمان برگشتیم و بهم نگاه کردیم.......هی این همون دخترس که چهار ماه پیش تو نیویورک دیدمش....ولی اینجا چیکار میکنه......وای خدا حتما الان میخواد غش و ضعف بره و دوباره همون حرغای اونروز رو بزنه....دختره همونطور که لز پله ها میومد پایین خیلی عصبانی گفت:اینجاچه خبره امیلی؟؟؟؟اصلا شماها اینجاچیکار میکنید؟؟؟؟
راستش انتظار همچین برخوردی رو نداشتم
من:من باید این سوال رو از شما بپرسم چون اینجا خونه ماست
بکهیون
الان دختر مردم خفه میشه,,, رفتم نزدیکش و با دستم زدم پشتش که سرفش بند اومد سرش و اورد بالا و اول با تعجب نگاهم کرد,,,هی چقدر این دختره اشناست قیافش,,,,اوه خدایا اینکه....اینکه همون دختره بود که تو نیویورک دیدیمش ولی انجا چیکار میکنه؟؟؟؟؟
دختره که اسمشو نمیدونم زیر لب زمزمه کرد:من الان توهم زدم؟؟؟ساعت سه نصفه شبه مطمئنن من الان توهم زدم یا دارم خواب میبینم؟؟؟اصلا اینجا کجاست؟؟؟من کیم؟؟؟اهان منکه امیلی هستم..پس این پسره کیه؟؟؟اینکه بیون بکهیون اکسویه....پس من که امیلیم اینجاهم خونه ماست اینم که بکهیونه.....پس الان قضیه چیه ؟؟؟؟چرا من گیج شدم ؟؟؟چرا هیچی نمیفهمم؟؟؟اگه اینجا خونه ماست پس این نره خر اینجا چیکار میکنه؟؟؟اهان حتما چون خوابم میاد خیلی توهم زدم اینم واقعی نیست خیاله
خخخخخخخخخخخخخخ وای خدا مردم از خنده چه دختر باحالیه خخخخخ به من گفت نره خر واای خدا دارم میمیرم از خنده,, ,,,,,,,همونطور که سعی میکردم خندمو کنترل کنم گفتم: هی خانوم کم توهم و رویا و خواب نیستم مم واقعیم من بیون بکهیونم و اینجاهم خونه ماست
دختره اولش با تعجب نگام کرد بعد دستش رو اورد جلو و با انگشت زد سر شونم خخخخخ میخواست ببینه مم واقیم یا روح,,,,,یهو مثل اینکه مطمئن شد من واقعیم جیغ کشید و بطری ابی که کنارش بود و برداشت و اباش رو ریخت بالام و دوید توی حال و پشت مبل قایم شد و یه بالشتک هم. رفت دستش
چرا همچین کرد؟؟؟؟؟؟
رفتم توی حال و اروم اروم رفتم طرفش و گفتم:هی خانوم حالت خوبه؟؟؟چیزی شده؟؟؟
دختره:جلو نیا!!بهت میگم جلو نیا!!!به جون خودم بیای جلو میزنم ها
سرم جام ایستادم و گفتم:باشه باشه من وایستادم فقط جیغ نکش سرم رفت
دختره خم شد و گلدون روی میز رو برداشت و اروم از پشت مبل بیرون اومد تو یه دستش گلدون بود و تو دست دیگش بالیشتک همونطور که بارترس نگام میکرد گفت:هی تو.....تو اینجا چیکار میکنی تو خونه ما؟؟؟؟
من:ها؟؟؟خونه شما ولی اینجا خونه ماست
دختره یهو نمیدونم چیشد باشتک رو به طرفم پرت کرد که خورد توسرم بعدم جیغ زد:هی چشماتو ببند
با تعجب نگاهش کردم که اینبار گلدون و به طرفم پرت کرد که جاخالی دادم و گلدون خور تو دیوار و شکست
من:دختر اروم باش چرا همچین میکنی
دختره:جیییییغ میگم چشماتو ببنند....به خدا اگه نبندیشون میام از کاسه درشون میارم
چشمامو بستم و گفتم:باشه بیا ببین من چشماموبستم..حالا اروم باش...فقط یه سوال براچی باید چشمامو ببندم؟؟؟
دختره:چون من هواسم نبود لباسی که تنمه مناسب نیست ....
ببین به جون مامانم چشماتو وا کنی میکشمت ها... همینجوری بسته نگهشون دار تا من برم تو اتاقم
من:باشه باشه فقط دیگه چیز به طرفم پرت نکن ایندفعه ممکنه بخوره به سرم بیوفتم بمیرم
دختره:زیاد حرف بزنی بازم پرت میکنم
من:نه من دیگه حرف نمیزنم
یکک که گذشت دیدم صدایی نمیاد اروم لای چشمامو وا کردم که یه بالیشت محکم خور تو سرم منم چون بی هوا بود خوردم زمین
من:یاااااااااا اخ سرمممم
دختره:اوه حالا خوبه بالیشت خورد تو سرت نه اجر
من:یااا اصلا مگه تو نرفته بودی تو اتاقت؟؟
دختره:چرا رفتم لباسم و عوض کردم و اومدم انتظار نداری همینجوری ولت کنم من باید بفهمم تو تو خونه ماچیکار میکنی
بهش نگاه کردم یه پیرلهن استین بلند با شلوار پوشیده بود......اوه چقدر این دختر عجیبه...با بقیه دختراهم فرق داره.......همه سعی میکنن جلوی ایدل ها لباس باز بپوشن تا خودشون رو نشون بدن بعد این دختره نزدیک بود سر اینکه من دارم با لباس لختی میبینمش من و بکشه
من:یااااااااا چرا میزنی دختر
دختره:دوساعت صدات میکنم چرا جواب نمیدی؟؟؟؟؟؟
من:تو فکر بودم خو حالا حتماباید بزنی؟؟؟؟
دختره یهوپرید و موهامو کشید و گفت:یااااا بخدا اگه فکر شوم تو سرت باشه موهاتو میکنم
من:اااییییی آی آی ول کن موهامو کندی
دختره درحال کشیدن موهای من بود و منم سعی میکردم از خدا جداش کنم که همزمان یه صدای دخترونه همراه صدای لوهان هیونگ گفت:اینجا چه خبره؟؟؟؟
لوهان
تا با کای تمام وسایلارو جمع کردیم طول کشید...وارد خونه شدیم که دیدم یه دختره داره موهای بک رو میکشه و بکهن سعی داره از خودش جداش کنه ...اومدم بگم که اینجا چه خبره که یه صدای دختر از بالای پله ها همزمان با من این جمله رو گفت.....همزمان برگشتیم و بهم نگاه کردیم.......هی این همون دخترس که چهار ماه پیش تو نیویورک دیدمش....ولی اینجا چیکار میکنه......وای خدا حتما الان میخواد غش و ضعف بره و دوباره همون حرغای اونروز رو بزنه....دختره همونطور که لز پله ها میومد پایین خیلی عصبانی گفت:اینجاچه خبره امیلی؟؟؟؟اصلا شماها اینجاچیکار میکنید؟؟؟؟
راستش انتظار همچین برخوردی رو نداشتم
من:من باید این سوال رو از شما بپرسم چون اینجا خونه ماست
۱۲.۱k
۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۴۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.