🍁🍁🍁🍁#خان_زاده #پارت323#جلد_دوم به سمت آیلین چرخید و گفت_ خو...
🍁🍁🍁🍁#خان_زاده #پارت322#جلد_دوم نمی خواستم از مردن کیمیا بهش...
🍁🍁🍁🍁#خان_زاده #پارت321#جلد_دوم بالاخره وقتی آیلین و به بخش ...
🍁🍁🍁🍁#خان_زاده #پارت320#جلد_دوم به سمت راحیل رفتم ازش خواهش ...
🍁🍁🍁🍁#خان_زاده #پارت319#جلد_دوم پس توی سکوت فقط بهش خیره مون...
🍁🍁🍁🍁#خان_زاده #پارت318#جلد_دوم من نه به خاطر این مرد و همس...
🍁🍁🍁🍁#خان_زاده #پارت317#جلد_دوم بدنم یخ بست خدایی نکرده امک...
🍁🍁🍁🍁#خان_زاده #پارت314#جلد_دوم _ متاسفم فقط تونستیم بچه رو ...
🍁🍁🍁🍁#خان_زاده #پارت315#جلد_دوم مادرم که با دیدن این پسربچه ...
🍁🍁🍁🍁#خان_زاده #پارت313#جلد_دوم _ من اگر خواستم از اون دختر ...
🍁🍁🍁🍁#خان_زاده #پارت312#جلد_دوم کنار زدم و گفتم به من دست نز...
🍁🍁🍁🍁#خان_زاده #پارت311#جلد_دوم دیگه توانی برای صحبت کردن ن...
🍁🍁🍁🍁#خان_زاده #پارت310#جلد_دوم دکتر وقتی داشت وارد اتاق عمل...
🍁🍁🍁🍁#خان_زاده #پارت309#جلد_دوم کیمیا برام اصلا اهمیت نداشت ...
🍁🍁🍁🍁#خان_زاده #پارت308#جلد_دوم دروغ گفته بود؟ چنگی به موها...
🍁🍁🍁🍁#خان_زاده #پارت307#جلد_دوم به سمتم حمله کرد تا خواستم ع...
🍁🍁🍁🍁#خان_زاده #پارت306#جلد_دوم نگران بودمترس داشتم برای خود...
🍁🍁🍁🍁#خان_زاده #پارت305#جلد_دوم به سمت پذیرایی رفتم و گفتم و...
🍁🍁🍁🍁#خان_زاده #پارت304#جلد_دوم نمی تونستم بمونم اما جلودار ...
🍁🍁🍁🍁#خان_زاده #پارت303#جلد_دوم اشک ازچشمام روی صورتم افتاد ...