#جسدهای_بیحصار_اندیشه #قسمت_سی_و_شش صدای خنده ی سهیل و مهمو...
#جسدهای_بیحصار_اندیشه #قسمت_سی_و_پنجبعد از ظهر همان روز: ...
#جسدهای_بیحصار_اندیشه #قسمت_سی_و_چهارشاید بهترین راه این بود...
#جسدهای_بیحصار_اندیشه #قسمت_سی_و_سهروی نیمکت تو لابی طبقه هم...
#جسدهای_بیحصار_اندیشه #قسمت_سی_و_دو- " بمیری امیر با این عی...
#جسدهای_بیحصار_اندیشه #قسمت_سی_و_یکبا صدای آهنگی که سیاوش گذ...
#جسدهای_بیحصار_اندیشه #قسمت_سیاما کمی از زبانِ خودِ امیر حا...
#جسدهای_بیحصار_اندیشه #قسمت_بیست_و_نهمسرش و پایین انداخت و ...
#جسدهای_بیحصار_اندیشه #قسمت_بیست_و_هشتم" اگه اسمش عشقه که ب...
#جسدهای_بیحصار_اندیشه #قسمت_بیست_و_هفتماز نیم ساعت قبل که به...
#جسدهای_بیحصار_اندیشه #قسمت_بیست_و_ششمشیوا در اختیار خودش نب...
#جسدهای_بیحصار_اندیشه #قسمت_بیست_و_پنجمراه خونه ی شیوا رو پی...
#عکس از خودم #جسدهای_بیحصار_اندیشه #قسمت_بیست_و_چهارمبا صدای...
#جسدهای_بیحصار_اندیشه #قسمت_بیست_و_سومبدجوری خورد تو ذوق بها...
#جسدهای_بیحصار_اندیشه #قسمت_بیست_و_دومسهیل، نه می دید...نه م...
#جسدهای_بیحصار_اندیشه #قسمت_بیست_و_یکمسهیل صدای موبایل رو بس...
#جسدهای_بیحصار_اندیشه #قسمت_بیستمفردوسی یه چیزی بیشتر از منش...
#جسدهای_بیحصار_اندیشه #قسمت_نوزده_ام باید بر می گشت خونه، خی...
#جسدهای_بیحصار_اندیشه #قسمت_هجده_ام پارک خلوت بود... کلافه ش...
#جسدهای_بیحصار_اندیشه #قسمت_هفده_ام خوب می فهمید این روزا سک...