گفتم به برفها که نشستند بر تنت
گفتم به برفها که نشستند بر تنت
من راضیم به بوسه ای از شال گردنت
دارند رد پای مرا پاک میکنند
این ابرهای مست تو و راه رفتنت
باید تمام عمرببارند بعد از این
هر فصل سال روی زمستان دامنت
دیگر کلاغها همگی کوچ میکنند
تا چشم های قهوه ای سرد روشنت
من ماندم و سپیدی یک شهر بعد تو
با برفها که جای من از شال گردنت....
من راضیم به بوسه ای از شال گردنت
دارند رد پای مرا پاک میکنند
این ابرهای مست تو و راه رفتنت
باید تمام عمرببارند بعد از این
هر فصل سال روی زمستان دامنت
دیگر کلاغها همگی کوچ میکنند
تا چشم های قهوه ای سرد روشنت
من ماندم و سپیدی یک شهر بعد تو
با برفها که جای من از شال گردنت....
۱.۳k
۱۰ خرداد ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.