صبح روز پنجم اردیبهشت بود.ساعت هفت و سی دقیقه .محمد برای
صبح روز پنجم اردیبهشت بود.ساعت هفت و سی دقیقه .محمد برای سرکشی به سنگر آمد، سنگر ما کوچک بود و به زور جا شده بودیم که یکدفعه صدای انفجار مهیبی آمد، سنگر خراب شد. خودم را به سختی از میان آوار بیرون کشیدم.وقتی گرد و غبار خوابید دیدم محمد به همان حالت نشسته مجروح شده، محمد را از سنگر بیرون آوردیم،دست بردم زیر پهلویش ،شکاف عمیقی در پهلوی چپش بود،بازوی راستش هم غرق خون... تعجب کردم چطور خمپاره از بالا خورده و اینطور پهلوی محمد را زخمی کرده، لب هایش هنوز تکان میخورد، نمیفهمیدم چه میگوید، آمبولانس سریع حرکت کرد ،هنوز چند دقیقه ای نگذشته بود که بیسیمچی اعلام کرد:برادر تورجی رفت پیش .#حاج_حسین_خرازی ....
شادی روح شهدا٬خصوصا #شهید_تورجی_زاده صلوات...
شادی روح شهدا٬خصوصا #شهید_تورجی_زاده صلوات...
۵۹۲
۰۶ اردیبهشت ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.