نام رمان: تب
نام رمان: تب
نویسنده: پگاه رستمی
تعداد صفحات: ۱۴۱۱
بخشی از رمان:
کیف چرم مشکی ام را از دست راست به دست چپ متقل میکنم و دستگیره در را پایین میکشم. منشی به محض دیدنم برمی خیزد و سلام می کند. جوابش را می دهم و به سمت اتاقم می روم.
صدایش را می شنوم.
– اولین نوبت امروز ده دقیقه است.
بدون اینکه بچرخم و نگاهش کنم می پرسم:
-به چند نفر وقت دادی؟
-هفت نفر.
قسمتی از متن دانلود رمان تب
“البرز”
کیف چرم مشکی ام را از دست راست به دست چپ منتقل می کنم و دستگیره در را پایین می کشم.
منشی به محض دیدن من از جای خود بلند می شود و سلام می کند.
جوابش را می دهم و به سمت اتاقم می روم، صدایش را می شنوم.
– اولین نوبت امروز ده دقیقه دیگه هست.
بدون این که بچرخم و نگاهش کنم می پرسم:
– به چند نفر وقت دادی؟
– هفت نفر…
http://novelfor.ir/%d8%af%d8%a7%d9%86%d9%84%d9%88%d8%af-%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%86-%d8%aa%d8%a8/
نویسنده: پگاه رستمی
تعداد صفحات: ۱۴۱۱
بخشی از رمان:
کیف چرم مشکی ام را از دست راست به دست چپ متقل میکنم و دستگیره در را پایین میکشم. منشی به محض دیدنم برمی خیزد و سلام می کند. جوابش را می دهم و به سمت اتاقم می روم.
صدایش را می شنوم.
– اولین نوبت امروز ده دقیقه است.
بدون اینکه بچرخم و نگاهش کنم می پرسم:
-به چند نفر وقت دادی؟
-هفت نفر.
قسمتی از متن دانلود رمان تب
“البرز”
کیف چرم مشکی ام را از دست راست به دست چپ منتقل می کنم و دستگیره در را پایین می کشم.
منشی به محض دیدن من از جای خود بلند می شود و سلام می کند.
جوابش را می دهم و به سمت اتاقم می روم، صدایش را می شنوم.
– اولین نوبت امروز ده دقیقه دیگه هست.
بدون این که بچرخم و نگاهش کنم می پرسم:
– به چند نفر وقت دادی؟
– هفت نفر…
http://novelfor.ir/%d8%af%d8%a7%d9%86%d9%84%d9%88%d8%af-%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%86-%d8%aa%d8%a8/
۳.۵k
۱۵ فروردین ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.