در رختخوابم میغلتم ، یادداشتهای خاطره ام را بهم میزنم ، ا
در رختخوابم میغلتم ، یادداشتهای خاطره ام را بهم میزنم ، اندیشه های پریشان و دیوانه مغزم را فشار میدهد ، پشت سرم درد میگیرد ، تیر میکشد ، شقیقه هایم داغ شده ، بخودم می پیچم.
لحاف را جلو چشمم نگه میدارم ، فکر میکنم - خسته شدم ، خوب بود میتوانستم کاسهٔ سر خودم را باز بکنم و همهٔ این تودهٔ نرم خاکستری پیچ پیچ کلهٔ خودم را در آورده بیاندازم دور ، بیاندازم جلو سگ.
لحاف را جلو چشمم نگه میدارم ، فکر میکنم - خسته شدم ، خوب بود میتوانستم کاسهٔ سر خودم را باز بکنم و همهٔ این تودهٔ نرم خاکستری پیچ پیچ کلهٔ خودم را در آورده بیاندازم دور ، بیاندازم جلو سگ.
۹.۶k
۲۷ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.