رمان مربع عشق
#رمان_مربع_عشق
پارت بیست و دوم
باورم نمیشه خدا انقدر دوسم داشته باشه
ریحانه با شوخی گفت: من میترسم! همه با تعجب ولی سینا با عشق گفت: از چی؟
ریحانه سرشو پایین انداخت و گفت: آخه هرموقع از ته دل خوشحالی یه اتفاق بدی در راهه
همه پکر گفتن: بیخیال ولی من با لبخند گفتم: زندگی ما بسته به ذهنمونه، ماییم که به ذهنمون اجازه میدیم چطور تصمیم بگیره؛ به هرچی فکر کنی قانون کائنات همونو برات رقم میزنه
ریحان تک خنده ای کرد و گفت: ای وای این دوباره فاز روانشناسیش گل کرد .و باز خندید
ساعد برگشت و چشمکی بهم زد؛ سینا که پشت رُل بود، برگشت تا چیزی بگه...... ولی یک دفعه ساعد داد زد: سینااااااااجلوت.............
+++ #۳ماهبعد
آروم گفتم: همه چی درست میشه!
سینا اشکاشو پاک کرد و گفت: رها بدبخت شدم....
ساعد که دستش شکسته بود آرام کنارم نشست و گفت: انگار خودش میدونست.... اشکامو پاک کردم و به سینا اشاره کردم یعنی نفوز بد نزنه! سینا گرفته آهی کشید و دوباره بغضش شکست!.
بلند شدم و از پشت شیشه که بزرگ نوشته شده بود "بخش مراقبت های ویژه" به خواهر شوخ و شیطونم خیره شدم سینا راست میگفت که همه حرفاش تو گوششه از خنده هاش، شیطنتاش و حتی حرص دادناش جلوی چشممه
سه ماهی از اون تصادف لعنتی میگذره و ریحانه هنوز تو کمائه
اشکامو با انگشت کوچکم پاک کردم و دردل نجوا کردم: خدایا کمکمون کن
((خداوندا:
توخود گفتی که در قلب شکسته خانه داری
شکسته قلب من جانا به عهد خود وفا کن))
نظر یادتون نره عشقا ❤❤
پارت بیست و دوم
باورم نمیشه خدا انقدر دوسم داشته باشه
ریحانه با شوخی گفت: من میترسم! همه با تعجب ولی سینا با عشق گفت: از چی؟
ریحانه سرشو پایین انداخت و گفت: آخه هرموقع از ته دل خوشحالی یه اتفاق بدی در راهه
همه پکر گفتن: بیخیال ولی من با لبخند گفتم: زندگی ما بسته به ذهنمونه، ماییم که به ذهنمون اجازه میدیم چطور تصمیم بگیره؛ به هرچی فکر کنی قانون کائنات همونو برات رقم میزنه
ریحان تک خنده ای کرد و گفت: ای وای این دوباره فاز روانشناسیش گل کرد .و باز خندید
ساعد برگشت و چشمکی بهم زد؛ سینا که پشت رُل بود، برگشت تا چیزی بگه...... ولی یک دفعه ساعد داد زد: سینااااااااجلوت.............
+++ #۳ماهبعد
آروم گفتم: همه چی درست میشه!
سینا اشکاشو پاک کرد و گفت: رها بدبخت شدم....
ساعد که دستش شکسته بود آرام کنارم نشست و گفت: انگار خودش میدونست.... اشکامو پاک کردم و به سینا اشاره کردم یعنی نفوز بد نزنه! سینا گرفته آهی کشید و دوباره بغضش شکست!.
بلند شدم و از پشت شیشه که بزرگ نوشته شده بود "بخش مراقبت های ویژه" به خواهر شوخ و شیطونم خیره شدم سینا راست میگفت که همه حرفاش تو گوششه از خنده هاش، شیطنتاش و حتی حرص دادناش جلوی چشممه
سه ماهی از اون تصادف لعنتی میگذره و ریحانه هنوز تو کمائه
اشکامو با انگشت کوچکم پاک کردم و دردل نجوا کردم: خدایا کمکمون کن
((خداوندا:
توخود گفتی که در قلب شکسته خانه داری
شکسته قلب من جانا به عهد خود وفا کن))
نظر یادتون نره عشقا ❤❤
۹.۴k
۲۴ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.