رمان مربع عشق
#رمان_مربع_عشق
پارت نوزدهم
ساعد که باور کرد سینا شوخی کرده؛ وحشتناک به سینا نگریست....
سینا رو به پیمانگفت: شوخی نکردم جون دادا؛ جدی میگم پیداشون کردم...
ساعد ناباور گفت: بگو جان ساعد!!!!
سینا ریز خنده ای کردو با شوخ طبعی سرش را بین ساعد و پیمان چرخاند و با اشاره به پیمان گفت: به جان این......
پیمان با لحن اعتراض گونه لب گشود: به جان خودت چغندر...
سینا بلند خندید ولی به یاد شوخی های ریحان که با میوه جات نصبتش میداد لبخند ملیحی زد و ذهنش
به گذشته پر کشید........
+++(سینا)
آدرس هتلی که توش اقامت داشتن و تونستم از تیرداد داداش ریحان به سختی بگیرم؛ وقتی به هتل رسیدیم
ساعد صبر نکرد ماشین رو پارک کنم و تند از ماشین پیاده شد و منم دیگه ماشینو پارک نکردم و گوشه ای نگه داشتم خواستم از ماشین پیاده بشم که ساعد به طرفم اومد و قبل از اینکه سوالی بپرسم گفت: بشین، بریم تو راه بهت میگم چی شده....
دیگه دهنم بسته شد و راه افتادم؛ ساعد آدرس قسمتی از دریا رو داد.
هتلشون پشت به دریا بود و مطمئنم از پنجره هاش میشه دریارو تماشا کرد...
نزدیک ساحل شدیم که ماشین ریحانه رو چند متر دور تر دیدم و همونجا پارک کردم
به یکباره از دیدنش یه حالی شدم، قلبم تند تند می زد و انگار میخواست ازسینم کنده بشه، جوری که دستمو روی قلبم گذاشتم.
ساعد برگشت و سوالی نگام کرد اما انگار اونم حال منو داشت؛ لبخند ملیحی زد و پیاده شد.
رها خیلی دور تر از ماشین ریحان نزدیک به دریا ایستاده بود ولی ریحان و ندیدم.
ساعد با تک شاخه گل رزی که میدونم رها عاشقشه؛ با شوق به سمتش میرفت...
نظرات یادتون نره.....
پارت نوزدهم
ساعد که باور کرد سینا شوخی کرده؛ وحشتناک به سینا نگریست....
سینا رو به پیمانگفت: شوخی نکردم جون دادا؛ جدی میگم پیداشون کردم...
ساعد ناباور گفت: بگو جان ساعد!!!!
سینا ریز خنده ای کردو با شوخ طبعی سرش را بین ساعد و پیمان چرخاند و با اشاره به پیمان گفت: به جان این......
پیمان با لحن اعتراض گونه لب گشود: به جان خودت چغندر...
سینا بلند خندید ولی به یاد شوخی های ریحان که با میوه جات نصبتش میداد لبخند ملیحی زد و ذهنش
به گذشته پر کشید........
+++(سینا)
آدرس هتلی که توش اقامت داشتن و تونستم از تیرداد داداش ریحان به سختی بگیرم؛ وقتی به هتل رسیدیم
ساعد صبر نکرد ماشین رو پارک کنم و تند از ماشین پیاده شد و منم دیگه ماشینو پارک نکردم و گوشه ای نگه داشتم خواستم از ماشین پیاده بشم که ساعد به طرفم اومد و قبل از اینکه سوالی بپرسم گفت: بشین، بریم تو راه بهت میگم چی شده....
دیگه دهنم بسته شد و راه افتادم؛ ساعد آدرس قسمتی از دریا رو داد.
هتلشون پشت به دریا بود و مطمئنم از پنجره هاش میشه دریارو تماشا کرد...
نزدیک ساحل شدیم که ماشین ریحانه رو چند متر دور تر دیدم و همونجا پارک کردم
به یکباره از دیدنش یه حالی شدم، قلبم تند تند می زد و انگار میخواست ازسینم کنده بشه، جوری که دستمو روی قلبم گذاشتم.
ساعد برگشت و سوالی نگام کرد اما انگار اونم حال منو داشت؛ لبخند ملیحی زد و پیاده شد.
رها خیلی دور تر از ماشین ریحان نزدیک به دریا ایستاده بود ولی ریحان و ندیدم.
ساعد با تک شاخه گل رزی که میدونم رها عاشقشه؛ با شوق به سمتش میرفت...
نظرات یادتون نره.....
۷.۰k
۲۴ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.