رمان مربع عشق
#رمان_مربع_عشق
پارت هفدهم
ساعد حرصی گفت: منم سر یه تاترم
سینا شیطون رو به ساعد گفت: چه خوب؛ داداش دختر مختر خوشگل اونجا نداره؟! و چشمک حرص دراری زد؛ ریحان خون خونشو میخورد.
ساعد لبخند زد: چرا هم خوشگل هم چش رنگی... و به من نگاه کردو بلند خندید عصبی بدون اینکه به ساعد محل بزارم روبه ریحان گفتم: ریحانه امینی خیلی خوشگله، نه؟!
از یک طرف ساعد داشت حرص میخورد از یه طرف ریحان.....
ریحانه ادامو درآورد و حرصی گفت: اره شبیه میمونه!
+++ #۸ماهبعد (حال)
"ساعد"
برای بار ششم کارگردان کات داد: کات آقا کات؛ ساعد کلافه صورت ملتحبش را بین دستان گرفت، صدای آقای رفیعی مدیر تدارکات به گوش رسید: ۱۰ دقیقه استراحت می کنیم بعد دوباره میگیریم...
کارگردان دهان گشود اما ساعد پاتند کرد و به سمت سرویس بهداشتی شتافت؛ شیر آب را باز کرد و بیدریغ صورتش بود که با آب سرد گلگون میشد.
شیر را بست و دستانش را لب روشویی نهاد و سرش را بلند کرد و به لامپ بالای سرش چشم دوخت؛ پیمان کنارش آمد و سرشانهاش را فشرد: چی شده ساعد، هشتمین پلانیه که میگیرین. ساعد مغموم به پیمان نگریست: همه جارو گشتیم پیمان! انگار آب شده رفته روی زمین....
پیمان بار دیگر شانه ساعد را فشرد و با همدردی گفت: نگران نباش داداش، انشالا پیدا میشه؛ بعد با لحنی که سیع داشت شوخ باشد تا حال و هوای ساعد را عوض کند گفت: بدو، بدو تا این شیخی(کارگردان) طلاقمون نداده.....لبخند محوی روی لبان ساعد نشست ولی با یادآوری رها که تکه کلامش این بود لبخند به یکباره ناپدید شد: پیمان، برو ببین میتونی امروز و کنسل کنی؟!! پیمان محکم به پشت کمر ساعد زد و با لحن مثلا دلخور گفت: باشه. باشه... بلاخره به هم می رسیم دیگه آقا ساعد.... وبا تکان دادن دست از ساعد دور شد.
ان لبخند محو باز مهمان لبان ساعد شد و به این فکر کرد که چه خوب است که پیمان هست.....
کمی بعد از پیمان اوهم خارج شد؛ چشم چرخاند و با ملینا بهرامی دختر لوس و ننر تهیه کننده روبروشد و دردل نجوا کرد( با این دختره کَنه) ملینا با لبخند لوندی به سمت ساعد آمد؛ اما ساعد که از آویزان شدن این دختر خیلی بدش می آمد بر خلاف او شروع به حرکت کرد با صدای ملینا ایستاد: آقا ساعد...
توجه چند هنرور به آن ها جلب شد، ساعد عصبی به طرفش برگشت. ملینا خودش را به ساعد رساند و حوله کوچکی به طرفش گرفت و همزمان سلام کرد.
ساعد سرش را تکان داد و با لحن عصبی گفت:مهرساد.....
ملینا به خوبی متوجه منظور ساعد شد ولی با پرویی تمام گفت: بله؟! و حوله را نزدیک تر گرفت....
نظر یادتون نره؟🌹 ❤ ❤ ❤ ❤
پارت هفدهم
ساعد حرصی گفت: منم سر یه تاترم
سینا شیطون رو به ساعد گفت: چه خوب؛ داداش دختر مختر خوشگل اونجا نداره؟! و چشمک حرص دراری زد؛ ریحان خون خونشو میخورد.
ساعد لبخند زد: چرا هم خوشگل هم چش رنگی... و به من نگاه کردو بلند خندید عصبی بدون اینکه به ساعد محل بزارم روبه ریحان گفتم: ریحانه امینی خیلی خوشگله، نه؟!
از یک طرف ساعد داشت حرص میخورد از یه طرف ریحان.....
ریحانه ادامو درآورد و حرصی گفت: اره شبیه میمونه!
+++ #۸ماهبعد (حال)
"ساعد"
برای بار ششم کارگردان کات داد: کات آقا کات؛ ساعد کلافه صورت ملتحبش را بین دستان گرفت، صدای آقای رفیعی مدیر تدارکات به گوش رسید: ۱۰ دقیقه استراحت می کنیم بعد دوباره میگیریم...
کارگردان دهان گشود اما ساعد پاتند کرد و به سمت سرویس بهداشتی شتافت؛ شیر آب را باز کرد و بیدریغ صورتش بود که با آب سرد گلگون میشد.
شیر را بست و دستانش را لب روشویی نهاد و سرش را بلند کرد و به لامپ بالای سرش چشم دوخت؛ پیمان کنارش آمد و سرشانهاش را فشرد: چی شده ساعد، هشتمین پلانیه که میگیرین. ساعد مغموم به پیمان نگریست: همه جارو گشتیم پیمان! انگار آب شده رفته روی زمین....
پیمان بار دیگر شانه ساعد را فشرد و با همدردی گفت: نگران نباش داداش، انشالا پیدا میشه؛ بعد با لحنی که سیع داشت شوخ باشد تا حال و هوای ساعد را عوض کند گفت: بدو، بدو تا این شیخی(کارگردان) طلاقمون نداده.....لبخند محوی روی لبان ساعد نشست ولی با یادآوری رها که تکه کلامش این بود لبخند به یکباره ناپدید شد: پیمان، برو ببین میتونی امروز و کنسل کنی؟!! پیمان محکم به پشت کمر ساعد زد و با لحن مثلا دلخور گفت: باشه. باشه... بلاخره به هم می رسیم دیگه آقا ساعد.... وبا تکان دادن دست از ساعد دور شد.
ان لبخند محو باز مهمان لبان ساعد شد و به این فکر کرد که چه خوب است که پیمان هست.....
کمی بعد از پیمان اوهم خارج شد؛ چشم چرخاند و با ملینا بهرامی دختر لوس و ننر تهیه کننده روبروشد و دردل نجوا کرد( با این دختره کَنه) ملینا با لبخند لوندی به سمت ساعد آمد؛ اما ساعد که از آویزان شدن این دختر خیلی بدش می آمد بر خلاف او شروع به حرکت کرد با صدای ملینا ایستاد: آقا ساعد...
توجه چند هنرور به آن ها جلب شد، ساعد عصبی به طرفش برگشت. ملینا خودش را به ساعد رساند و حوله کوچکی به طرفش گرفت و همزمان سلام کرد.
ساعد سرش را تکان داد و با لحن عصبی گفت:مهرساد.....
ملینا به خوبی متوجه منظور ساعد شد ولی با پرویی تمام گفت: بله؟! و حوله را نزدیک تر گرفت....
نظر یادتون نره؟🌹 ❤ ❤ ❤ ❤
۶.۶k
۱۶ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.